Email: shamiram5@gmail.com

انجمeEmail: shamiram5@gmail.com
ن زنان آشوری -Emai تهران - ایران

Wednesday, October 8, 2014



امانوئل قنبر
  
   اجداد ما در بین النهرین آغاز هر سال را جشن می گرفتند. این جشن در حقیقت جشن تجدید حیات طبیعت و یکی از مهم ترین جشن های ملی و مذهبی بین النهرین به شمار می رفت. این جشن از دو اسطوره یعنی اسطوره آفرینش و اسطوره ایشتار و تموز که ساکنان بین النهرین به آنها اعتقاد داشتند نشأت گرفته بود. افسانه آفرینش در بابل از اهمیت بسیاری برخوردار بود زیرا با جشن سال نو آمیخته بود.  
   افسانه آفرینش که شامل هفت لوحه می باشد، حاکی از آن است که در ابتدا  در جهان چیزی وجود نداشت به جز اَپسو(خدای آب های شیرین) و تیامات (الهه آب های شور). از به هم پیوستن این دو، خدایانی به وجود آمدند. نخستین جفت، لَخمو و لَخَمو بودند که انشار و کیشار را  به وجود آوردند. این دو نیز به نوبه خود، آنو خدای آسمان و اِآ خدای زمین و آب (که به عنوان خدای دانش و منبع تمامی جادوها نیز شناخته شده است) را می آفرینند. سپس اِآ، آشور یعنی قهرمان اسطوره (نوع آشوری و معادل مردوک) را می آفریند. پس از آن نزاعی بین خدایان اولیه و آنها که بعدأ به وجود آمده اند پیش می آید. سروصدای خدایان جوان تر موجب ناراحتی اَپسو و تیامات می شود. این دو با مومو که وزیر اَپسو است مشورت می کنند تا راهی برای نابودی خدایان جوان بیابند. تیامات مخالف نابودی فرزندان خود است اما اَپسو و مومو نقشه ای طرح می کنند که خدایان از آن آگاهی یافته و هشیار می شوند. لیکن اِآ (دانش کامل) نقشه دیگری طراحی می کند. او یک طلسم خواب بر اَپسو می پاشد و او را ذبح می کند، مومو را می بندد و طنابی از بینی او می گذراند.  سپس اطاق مقدس خود را بنا می کند که تولد آشور در آن صورت می گیرد      
   آمادگی برای یک مبارزه جدید بین خدایان اولیه و خدایان جوان تر به پیش می رود. تیامات به خاطر سکوت در هنگام نابودی اَپسو، توسط سایر فرزندانش سرزنش می شود. او کینگو یعنی رهبر یورش را به وجود می آورد، او را مسلح می کند و الواح سرنوشت را به او می دهد. سپس گروهی از موجودات هیولا مانند می آفریند و کینگو را در راس این گروه  قرار می دهد و آماده می شود که از اَپسو انتقام بگیرد. مجمع خدایان اخبار حمله آتی را دریافت می کند. سپس آنو با اختیارات مجمع خدایان جهت منصرف کردن تیامات از هدف خود فرستاده می شود، اما ناموفق باز می گردد. پس از آن اَنشار در مجمع خدایان بر پا می خیزد و پیشنهاد می کند که وظیفه ای بر عهده آشور، قهرمان جوان گذاشته شود. پدر آشور یعنی اِآ به وی توصیه می کند که با این وظیفه موافقت کند و آشور راضی می شود که آن را بپذیرد به این شرط  که قدرت کامل و مساوی در مجمع خدایان به او داده شود و سخن او تعیین کننده سرنوشت باشد
خدایان رضایت می دهند و اعلام می کنند که آشور پادشاه است. سپس آشور مسلح می شود.  اسلحه او عبارت است از تیر و کمان، چماق، روشنائی و یک تور که چهار گوشه آن توسط چهار باد نگاه داشته شده اند.  او بدنش را از شعله پر می کند، هفت گردباد سهمناک را می آفریند، ارابه  طوفان خود را بالا می برد و به سوی تیامات و گروه او می تازد. آشور با تیامات می جنگد، تورش را پهن می کند تا او را بگیرد و هنگامی که تیامات دهان خود را باز می کند تا او را ببلعد، آشور باد شیطانی را به جلو می راند تا تیامات را متورم کند و سپس با تیر خود او را بی حرکت کرده و قلبش را می شکافد. دیوهای حامی تیامات می گریزند اما در تور آشور اسیر می شوند. رهبر آنها (کینگو) نیز همان طور گرفتار می شود. سپس آشور الواح سرنوشت را از کینگو گرفته و محکم بر سینه خود می بندد.

                                 ماردوک (آشور) وسیروش (اژدها)

او بدن تیامات را دو قسمت می کند، نیمی از آن را به صورت آسمان بالای زمین قرار داده، با میله هایی آن را ثابت می کند، نگهبانانی می گمارد و به آنها امر می کند که مانع فرار آب ِآن (آسمان) شوند. آشور قصد خود را برای آفریدن انسان به منظور خدمت به خدایان اعلام می کند. با توصیه اِآ تصمیم گرفته می شود که کینگو رهبر شورش باید نابود شود تا انسان به وجود آید. کینگو ذبح می شود و از خون او انسان به وجود می آید تا در خدمت خدایان قرار بگیرد. سپس خدایان معبدی برای آشور بنا می کنند و به امر آنو پنجاه اسم افتخار به او اعطا می کنند. اسطوره که موجب شده تا اول نیسان شروع سال نو آشوری و بابلی به شمار آید، اسطوره ایشتار و معشوق او تموز است. این اسطوره با گفتگویی بین ایشتار و برادرش اوتو شروع می شود. درابتدا  ایشتار ازعشق خود به زارع خبر می دهد در حالی که اوتو ترجیح می دهد که او با شبان ازدواج کند. در نهایت ایشتار مجبور می شود تا توصیه برادرش را بپذیرد. بعد از دیدار با تموز، ایشتار به عشق او گرفتار می شود و تموز نیز به نوبه خود از ایشتار می خواهد  که به ازدواج او درآید. به این ترتیب ایشتار، الهه عشق، با تموزِ شبان که به خدای فراوانی ارتقاء یافته است ازدواج می کند. ازدواج آن دو به زمین فراوانی می بخشد و تجدید حیات زمین تضمین می شود.از این اسطوره، فرود ایشتار به سرزمین بی بازگشت را نیز می آموزیم. نسخه اصلی اسطوره دلیلی برای این سفر ارائه نمی کند اما نسخه آشوری آن توضیح می دهد که ایشتار تعدادی از مردگان را آزاد می کند. هنگامی که ایشتار به دروازه سرزمین بی بازگشت می رسد این کلمات را خطاب به دروازه بان می
     ای دروازه بان، دروازه ات را بگشا،                                                  
     دروازه ات را بگشا تا وارد شوم!
اگردروازه را نگشائی تا وارد شوم،                                                    
     دروازه را خرد خواهم کرد.
     کلون را خواهم شکست،                                                                  
     چهارچوب در را خرد خواهم کرد،                                                     
     درها را از جا بر خواهم داشت،                                                        
       مردگان را بر می خیزانم تا زندگان را بخورند،                                      
     تا شمار مردگان بر زنده ها فزونی یابد."  
   اگرچه ارشکیگال خواهر ایشتار است، اما از فکر دریافت چنین جایزه ای شاد می شود و به دروازه بان امر می کند که به ایشتار اجازه ورود داده شود. در هر یک از هفت در جهنم که ایشتار از آنها می گذرد، مجبور می شود تا بخشی از پوشاک خود را بیرون بیاورد: نخست تاج، سپس گوشواره ها، گردن بندها، سینه بندش که از فلز گران بهایی ساخته شده است، کمربندش که از "سنگ های تولد" ساخته  شده، دست بند ها، مچ بندها و در نهایت جامه باشکوه او مصادره می شود.
  در حین وقوع این حوادث در سرزمین بی بازگشت، همه چیز بر روی زمین پژمرده شده
است. درختان و گیاهان سبز نمی شوند، حیوانات و انسان ها عقیم شده اند. اما ایشتار قبلأ
از پَپسوککال پیام رسان که وزیر خدایان بزرگ است خواسته است که  اگر تا سه روز بعد بازنگردد   ، خدای دانش را از عدم موفقیتش مطلع کند. سه روز می گذرد و خبری از ایشتار نمی شود. هنگامی که اِآ از این امر خبردار می شود موجودی با زیبایی فریبنده به نام آسوشونامیر را می آفریند و به دنیای زیرین می فرستد تا با  جلب نظر ارشکیگال  مشک آب حیات را از او بگیرد. آسوشونامیر با استفاده از جذابیت خود در این کار موفق می شود و ارشکیگال با بی میلی به  وزیر خود نمتار دستور می دهد تا آب حیات را بر ایشتار بپاشد. ایشتار آزاد شده و باز می گردد و در حین بازگشت تمامی زیور آلات و پوشاک خود را باز پس می گیرد. اما او باید تاوان بپردازد: ارشکیگال به نمتار می گوید، "اگر او تاوان خود را نپردازد او را بازگردان این که این بها  چه خواهد بود مشخص نیست اما نام بردن از تموز در انتهای اسطوره، مشخص می کند که ایشتار آزادی خود را به قیمت از دست دادن تموز به دست می آورد که از آن به بعد در دنیای زیرین زندگی خواهد کرد و فقط سالی یک روز به روی زمین باز می گردد ودر آن روز مراسمی به اجرا در می آمد. این مراسم همان آئین تِکلیم تو بود که در ماه دوموزی (تموز) انجام می گرفت و طی آن مجسمه ای از تموز به حمام برده شده و تدهین می شد و در معرض تماشای عموم قرار می گرفت
     در آشور (یا بابل) جشنواره سال نو به مدت دوازده روز ادامه داشت. چهار روز نخست نیسان به تهیه مقدمات و تطهیرهای ضروری اختصاص داشت و همین طور اسطوره اِنوما اِلیش در معبد خوانده می شد. در پنجمین روز کاهن اعظم در داخل مقبره آشور (یا مردوک) در مقابل شاه قرار می گرفت و لباس سلطنتی را از او می گرفت و او را در مقابل تمثال خدا قرار می داد. سپس به صورت او سیلی زده و مجبور می کرد تا زانو بزند و بی گناهی خود را اعلام کند: "من گناهی مرتکب نشده ام، ای خداوند سرزمین ها ..." .  کاهن سپس از طرف خدا او را مورد خطاب قرار داده و اعلام می کرد که نیایش وی شنیده شده و او قلمرو تو را وسعت داده و وفاداریت را افزون خواهد کرد. سپس لباس سلطنتی را به او پس داده و بار دیگر به صورت او سیلی می نواخت. اگر از چشمان شاه اشک جاری می شد (به نشانه باران بارور کننده؟) نشانه خوبی بود. در این مراسم جالب شاه تطهیر شده و حکومت او برای کسب آمادگی جهت بازسازی جهان که باید در آن شرکت می کرد تجدید می شد. در همان روز خیابان ها مملو از هیجان می شد. خدا ناپدید شده بود، قدرت مرگ او را در کوهستان به اسارت گرفته بود، طبیعت بی جان و مضطرب شده و آشفتگی در حال بازگشت بود. جماعات مردم در حال شیون و زاری  به دور و اطراف می دویدند، چشم مردم به سمت زیگورات، جایی که مقبره آشور در آن قرار داشت بود. در آن جا او در تاریکی غبارآلود  سرزمین بی بازگشت زندانی شده بود و احتیاج به کمک آنها (عزاداری) داشت  

 روز بعد یعنی ششم نیسان، روزی پراز هیجان بود. جمعیت در طول سواحل رودخانه
 موج می زد تا رسیدن تمثال خدایان را که در قایق های مقدس خود به اسکله می رسیدند مشاهده کند . آنها از نیپور و اوروک، از کوثا و کیش آمده بودند. مهم تر از همه،  تمثال  نبو، فرزند ماردوک بود.  نبو که مقیم بورسیپا بود به عنوان ناجی پدرش آمده بود. احتمالأ او رژه پیروزمندانه ای از تمامی خدایان را از بالای رودخانه هدایت می کرد: پادشاه آنجا بود و یک جرعه شراب می ریخت. در روز هفتم نبو خدایان را بر علیه دشمنان پدرش هدایت کرده وماردوک از کوهستان رهایی می یافت. روز هشتم تمام تمثال خدایان در اوبشوشیناک که در ضمن محل اجتماع خدایان بود جمع می شدند. آنها به ترتیب اولویت در مقابل آشور یعنی کسی که قدرت متحد خود را به او بخشیده بودند  قرار می گرفتند و به او سرنوشتی بی همتا اعطا می کردند. در حین این که شاه، کاهنان و تمثال ها در میان دیوارهای ایساگیلا جا می گرفتند جمعیت باید خاموش می بود. در روز نهم مردم و خدایان از ایساگیلا به طرف خانه آکیتو که در باغ های زیبا واقع شده بود راه پیمایی می کردند. سرانجام ایشتار با آشور (یا ماردوک) رفت، و شاه اعلام شروع کرد: خداوند آشور(بابل) جلو می رود، سرزمین ها در مقابل او زانو میزنند. سارپانیتوم (ایشتار) جلو می رود، گیاهان  معطر می سوزند و عطر می پراکنند. در کنار ایشتار، در حین این که خدمتکارانش فلوت می نوازند ، آشور پیروزمندانه به پیش می رود
   این قسمت از مراسم در شب می گذرد و مراسم ازدواج مقدس آشور و ایشتار از طریق ازدواج نمایشی شاه و کاهنه جشن گرفته میشود که منجر به تجدید حیات طبیعت می شود. روز یازدهم خدایان مجمع دیگری برگزار می کردند تا سرنوشت را تعیین کنند. همانند کتاب پیدایش، آفرینش انسان در انوما الیش نیز بعد از آفرینش دنیای طبیعی بود. روز دوازدهم نیسان روز عزیمت بود
    آقای کانون در مقاله خود ششمین روز جشن را این چنین توصیف می کند که در این روز یک ولگرد برای حکومت بر کشور در طول روز برگزیده می شود که اطرافش را افراد دیوانه و بی قانون که دست به قتل و غارت و تجاوز می زنند و موجب بی نظمی می شوند گرفته اند.  هنگام غروب شاه فریب کار از تخت سلطنت به زیر کشیده شده و لباس های سلطنتی او خلع شده و به شاه قانونی بازگردانده می شود. هدف از این نمایش، یادآوری فواید عدالت و حکومت پایدار و همین طور پیروزی نظم بر آشفتگی، به مردم است
    جشنواره سال نو نشان  خود را بر آشوری های معاصر بر جا گذاشته است طوری که تا به امروز هم به امید آگاهی از شانس خود در سال بعد، فال بینی می کنند. همین طور امروزه آشوری های ساکن روستاهای بت ناهرین در نخستین روز نیسان ظرفی از سبزه های تازه روئیده را که به زبان آشوری "ܕܸܩܢܵܐ ܕܢܝܼܣܵܢ" (ریش نیسان) نامیده می شود، بر آستانه خانه خود می گذارند تا نشانه ای از مراتع سرسبز، فراوانی و کام یابی در سال نو میباشد. رسم دیگری که از این جشنواره اقتباس شده است، مربوط به روز دهم نیسان یا روز ازدواج مقدس آشور و ایشتار است. در این روز مراسم ازدواج متعددی در شهرهای مختلف آشوری برپا می شد. در نتیجه چون این امکان وجود نداشت که هر کدام از این مراسم جداگانه برگزار شود عروس ها از تک تک  خانه های شهر بازدید می کردند. تا به امروز نیز آشوری ها این رسم را  به صورت  روز صعود (کلو سولاقا) حفظ کرده اند که در آن تعدادی عروس جوان به صورت دسته جمعی به تمام خانه های روستا (یا شهر) سر می زنند و هدایایی دریافت و بین خود قسمت می کنند. همچنین می توانیم به روز "احمق آوریل" اشاره کنیم که مربوط به روز پنجم جشنواره است که مردوک ناپدید و بی نظمی  حاکم می شود


     ترجمه : شامیرام داودپوریان

یادداشت مترجم: لازم به توضیح است که غلاوه بر مواردی که آقای امانوئل قنبر در مورد رسوم اقتباس شده از جشنواره اکیتو متذکر شده است رسوم دیگری مانند سیزده بدر و حاجی فیروز نیز از آن اقتباس شده است که هم چنان درایران برگزار می شود

   در 24 آوریل 1915 قتل عام آشوری ها، ارامنه و یونانی ها آغاز شد. جودت بیگ، حاکم ایالت وان در ترکیه عثمانی اعلام کرد: " ما اقدام به پاک سازی ارامنه و آشوری های آذربایجان  کرده ایم." او همان شخصی بود که در 24 آوریل 1915 20،000  سرباز ترک و 10،000 سرباز کرد را در شروع عملیات قتل عام رهبری می کرد و نتیجه این عملیات کشته شدن 750،000 آشوری و 1،500،000 ارمنی و 500،000 یونانی بود
   در 24 آوریل امسال آشوری ها، ارامنه و یونانی ها نود و نهمین سالگرد قتل عام را برگزار کردند. در زمینه شناسائی قتل عام از سال 1915 تا کنون پیشرفت بیشتری حاصل شده است. کشورهایی مانند استرالیا، سوئد، فرانسه، ارمنستان، بلژیک و امریکا  قتل عام آشوری ها را که به قتل عام سیفو (شمشیر) معروف است، به رسمیت شناخته و بناهای یادبودی به این مناسبت در فضاهای عمومی نصب کرده اند. "انجمن بین المللی محققین قتل عام" نیز قتل عام آشوری ها و یونانی ها را به رسمیت شناخته است. اما مهم ترین کشور یعنی ترکیه هنوز قتل عام را انکار می کند و مانع شناسایی آن در سراسر جهان می شود. و این در حالی است که حتی کردها قتل عام را پذیرفته اند. در 23 آوریل 1995 پارلمان کردستانِ در تبعید، بیانیه ای صادر کرد مبنی بر این که اعضای پارلمان کردستانِ در تبعید، خود را در درد و رنج بازماندگان قتل عام  شریک دانسته و این عمل غیر انسانی و عاملین  آن را محکوم می کنند.
   وقوع قتل عام هنوز مورد بحث و مناقشه است. مدارک مربوط به قتل عام از منابع متعددی به دست آمده است. قتل عام توسط آرنولد توین بی مورخ مشهور انگلیسی و هم چنین تعداد بیشماری از مبشران امریکائی و انگلیسی ثبت شده است. مدرک توین بی شامل 600 صفحه  مطلب با تیتر" مدارک آرنولد توئین بی در مورد رفتار ترک ها با مسیحیان ارامنی  و آشوری، 1916 ـ 1915، در امپراطوری عثمانی و شمال غربی پرسیا" می باشد. آرشیوهای ملی بریتانیا، فرانسه و امریکا حاوی مجموعه های بزرگی در رابطه با قتل عام می باشند. به عنوان مثال آرشیوهای دیپلماتیک فرانسه شامل 45 جلد درباره موضوع آشوری ها از 1915 تا 1940 هستند. هم چنین شهادت هزاران آشوری، یونانی و ارمنی در این زمینه موجود است.
   برای آشوری ها، یونانی ها و ارامنه قتل عام هنوز پایان نیافته است، حداقل نه تا زمانی که ترکیه آن را انکار می کند. زخم های روحی این جنایت تا زمانی که توسط مرتکبین آن شناسایی نشود باقی خواهد ماند. قتل عام در 1918 پایان نیافته بلکه تا به امروز ادامه دارد
   منبع: آژانس بین المللی خبری اشوری (آینا
)
 
                داستان یک بازمانده   

   در سال 1974، در ارتفاعات کردستان در شمال عراق، زنی بر در یک خانه واقع در بخش آشوری نشین شهر کرکوک کوبید. صاحب خانه در را گشود و زن سالمند کردی را مشاهده کرد. به گفته میخائیل، او از این دیدار چنان آشفته و شوکه شده بود که بلافاصله بعد از آن، در اطاق نشیمن خود نشست و به مدت دو ساعت با صدای بلند گریه کرد
   میخائیل ماحصل این دیدار را یادداشت کرد و آن را به مدت سیزده سال حفظ کرد و دمورد آن با هیچ کس صحبتی نکرد. وی در سال 1985 به شیکاگو (امریکا) مهاجرت کرد. در 1986 او نوشته اش را به دلیله داد که در 1984 به شیکاگو مهاجرت کرده بود. هنگامی که دلیله از او پرسید که چرا درهمان زمان چیزی در مورد یادداشت خود به او نگفته است، میخائیل جواب داد که در آن زمان او می خواست  مانع از ناراحتی وی از یادآوری آن قتل عام که جان پدر خودش (دلیله) را نیز گرفته بود شود؛ زیرا این واقعه برای او یادآور خاطرات بسیار دردناکی بود. اما اکنون احساس می کرد که دلیله و خانواده اش این حق را داشتند که از قضیه آگاه شوند و این موضوع باید به اطلاع همه می رسید تا قتل عام هرگز فراموش نشود. دلیله در 1986 و میخائیل در 1987 به رحمت ایزدی پیوستند.
   یادداشت میخائیل که به آشوری نوشته شده بود چنین است: بعد از شنیدن صدای درمیخائیل در را باز کرد. زنی به زبان کردی و آشوری دست و پا شکسته چنین گفت:                  
"همسایه شما مرا به اینجا فرستاد."
 آیا کمکی از دست من برمی آید؟ "    بله. من به دنبال اقوامم می گردم. من به همسایه عرب شما گفتم که آشوری هستم و او مرا به اینجا فرستاد.
"اسم شما چی است؟" 
" اسم کردی من نورِز است. اما اسم آشوری من شوشن است."   
"شما آشوری هستید یا کرد؟"    
"من آشوری هستم. در سال 1903 در ترکیه به دنیا آمدم. من از دهکده ایشتازین هستم. پدرم یوخنه داوید بود
"مادرم، پدرم و دو برادرم درسال 1915 توسط یک کرد کشته شدند. او از جان من گذشت و مجبورم کرد که با او ازدواج کنم. من می خواهم اقوام خودم را پیدا کنم. من دو عمو و یک دائی و یک خاله دارم."
سامی آنها چیست
"عموی های من زایا و تاوِر نام  داشتند. خاله ام باتِشوا و برادرش پولوس بود. زایا ازدواج کرده بود و یک پسر به اسم متی و یک دختر به اسم دلیله داشت."
"زنی به اسم دلیله چهار خانه دورتر از ما زندگی می کند. من تقریبأ مطمئنم که از روستای ایشتازین است." 
"دلیله؟ دخترِ عمو زایا؟"
"من مطمئن نیستم. بگذار ببینم زنم چیزی در این مورد می داند؟ لطفأ بفرمائید داخل."
طبق گفته میخائیل، او به داخل خانه رفت و از همسرش پرسید که آیا نام پدر دلیله زایا بوده و آیا او از روستای ایشتازین است؟  
"همسر من می گوید که دلیله دختر زایا و از روستای ایشتازین است. به احتمال زیاد آنها قوم و خویش هستند."   
میخائیل بعد ها گفت که اشک در چشم های شوشن حلقه زده بود و در حالی که به دوردستها خیره شده بود به مدت پنج دقیقه ساکت مانده بود.  
"من فکر می کنم که شما زن خوش شانسی هستید. بیائید، بگذارید من شما را پیش او ببرم."
او فریاد زد: "نه"
"اما شما برای همین آمده اید، این طور نیست؟"
"بله...اما نمی توانم بمانم، من الان یک کرد هستم، من فرزند و نوه دارم."
"شما مجبور نیستید بمانید، فقط او را ببینید."
"من...اگر او را ببینم  دیگر نمی توانم از اینجا بروم. من...الان یک مسلمان هستم."
"کجا زندگی می کنید؟"
"سلیمانیه."
"شما راه درازی را طی کرده اید. اگر او فامیل شماست نباید بدون دیدن او اینجا را ترک کنید."  "نه! نه! من همین الان باید بروم." 
میخائیل گفت که شوشن با چابکی مانند تیری که از کمان رها شود به راه افتاد و دیگر هیچ گاه دیده نشد. 
         منبع: آژانس خبری بین المللی آشوری (آینا)  

Tuesday, October 7, 2014






بهــار آمـــد، بهـار آمـــد خـدایـــا
به صـحرا لالـه بار آمـد خـدایـــا
پرنـده نغمـه ای زد از سـر عشق
جهـان خندید که یـار آمد خدایـــا
*****
ببیــن دشـت و دمــن را، کــه آلالـه برآمــد
بر برگ و گل هر صبح، ببین ژاله برآمد
شد موسم نیسان، زمین جامـه به تن کـرد
بـلبـل به چمــن شـد، گــل و لالــه برآمــد
*****
بـــاد بــهـــاری مــی کشــــد دستـــی به روی و مـــوی گل
پروانـــه هـــــر دم می زنـــد بــال و پـــری بر ســـوی گل
چون شب برون رفت از جهان، صبح بردمید در این زمان
از ره رسیـــده فـصل عشـــق، بازآ تــو هـــم بر کــوی گل
-------
شامیرام داودپوریان                  

زندگی

               صدای روشن یک برگ
               جست و خیز یک سمور
               پرواز پروانه و مگس روی گل های وحشی جنگل
               صدای پرستو
               خواهش زندگی در تک تک سلول های موجودات اطراف
               نگاه خیره یک غاز
               احساس سنگینی درخت
              جست و خیز یک وزغ
               اینهاست که زندگی در موجودی به نام انسان
               که خود را زیر قشری از باید ها و نباید ها پوشانده
               و کر و کور است
               و هیچ علاقه و آگاهی از اطراف خود ندارد
               آغاز می گردد.

                               فلورا قاجاریان
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////
بیداری

               ظهر تابستان است
               در جنگلی انبوه
               در سکون وآرامش محض
               صدای غوک را می شنوم
               خود را با عنکبوتی که با جدیتی تمام
               بین تنه دو درخت تار می تند
               هماهنگ می بینم
               باد ملایمی می وزد
               و کمی از سنگینی محیط می کاهد
               نگران اینم  که مبادا کسی به سراغم آید
               و مرا از این بیداری باز دارد!

                                          فلورا قاجاریان
 
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////
امروز

دیــده ام بــر دیــده او دیــگر نمــی تابـــد امــــروز
                                    دود دلم ز روزن سینه دیگر بر نمی آید امروز
چرخ گـردون بس کــه وفــادار مشقت اســت آخــر
                                   سوگ جدائی اش دیگر وصلت نمی ساید امروز
این هوای دل که در من است سرگردان سودای اوست
                                     لیـک دیـدار رخش دیـگر مــا را نشـاید امروز
این که می گویند، عدالت اســت و یا این که عادت
                                     کـه عاشقـان را وصـال دیـگر نمی باید امروز
شــبیبـــم، از بــار عــطـــش درافــتـــاده ام از پــا
                                      به پـا خیـزم گر صدایش به گـوشـم آید امروز
                                                              
                                             شمعون بیت ایشو



شامیرام داودپوریان
ܫ
ܫܵܐܸܠ: شائل به معنی سؤال و تقاضا کند. در فارسی سائل است                                             .                                
ܫܸܒܸܬܵܐ: شبِتا سبزی خوراکی است که در فارسی شبت  یا شوید تلفظ می شود                                                            
ܫܒܼܝܼܠܵܐ: شویلا (شبیلا) به معنی راه و مسیر که به صورت سبیل وارد فارسی شده است                                             . 
ܫܲܒܼܟܵܐ: شَوکا (شَبکا) به معنی تور و همان شبکه فارسی است                                                                          
ܫܲܗܠܵܐ: شهلا به معنی رنگ سیاه متمایل به آبی است. لغت ܫܲܗܠܵܢܵܐ نیز از آن مشتق شده که در ترکیب ܥܲܝܢܸ̈ܐ ܫܲܗܠܵܢܸ̈ܐ به معنای چشمان شهلا می آید                                                                                                              
ܫܘܼܐܵܠܵܐ: شواَلا به معنی پرسش است و در فارسی به صورت سؤال مورد استفاده  دارد                                           .  
ܫܘܼܠܛܵܢܵܐ: شولطانا به معنی حکومت است که در فارسی به صورت سلطه استفاده می شود. ریشه آن لغت شالاطو (Shalatu) اکدی به معنای حکومت کردن است.
ܫܘܼܡܵܐ: شوما به معنی بد یمن و در فارسی همان شوم است                                                                                 
ܫܘܼܩܵܐ: شوقا به معنی بازار است در فارسی به صورت سوق وارد شده است
ܫܘܵܪܵܐ: شوارا به معنای پریدن. در فارسی به صورت شور وارد شده است مانند شور و غوغا
ܫܘܼܪܵܐ: شورا به معنی دیوار است و در متون قدیمی فارسی به صورت سوردیده می شود. در تاریخ طبرستان آمده: آورده اند که چون در اصفهند مازیار بن قارن "سورهای" آمل را خراب کرد.                                                                                             
در ترجمه تاریخ یمنی آمده: سلطان محمود از ناحیت مولتان بگذشت وبظاهر بهاطیه نزول فرمود، و این شهر "سوری" داشت.
ܫܘܼܪܒܲܝܢܵܐ: ܫܲܪܒܝܼܢܵܐ: شورونا یا شَرونا درخت همیشه سبز از خانواده کاج است. ریشه این لغت از شرمنو (Sharmenu) اکدی است. همین کلمه در فارسی به شکل شِربین یا شروین درآمده است.
ܫܘܼܫܡܵܪܵܐ: شوشمارا به معنی مارمولک  کوچک ، در فارسی سوسمار تلفظ می   شود                                     ܫܘܼܫܲܢܵܐ: شوشَنا به معنی گل زنبق و در فارسی همان سوسن است                                                                          
ܫܝܵܦܵܐ: شیاپا یا شیافا به معنی داروی مالیدنی،  لغت شیاف فارسی از این ریشه است                                                     
ܫܝܼܦܘܼܪܵܐ: شیپورا به معنی بوق و کرنا، در فارسی همان شیپور است                                                                      
ܫܝܼܪܵܐ: شیرا به معنای عصاره، و در فارسی همان شیره است. لغات  ܫܝܼܪܵܢܵܐ (شیرانا) و ܫܝܼܖ̈ܝܼܢܝܼܸܐ (شیرینییه) به معنای آغشته به شیره (نوچ) و شیرینی از این ریشه هستند. نام ܫܝܼܪܝܼܢܸܐ شیرینه نیز که از اسامی متداول آشوری می باشد هم از این ریشه است که در فارسی به صورت شیرین تلفظ شده و استفاده میشود. یکی از زنان خسرو پرویز نیز نام شیرین را داشته که شرح دلدادگی آنها را نظامی گنجوی به صورت شعر در کتاب خود به نام خمسه نظامی به رشته تحریر کشیده است.
ܫܝܼܪܵܐ: شیرا به معنای شعر و غزل می باشد که ریشه آن اکدی و به معنای نظم است. اصطلاح ܫܝܼܪܵܬ ܫܝܼܖ̈ܵܬܸܐ (شیرات شیراته) به معنای غزل غزل ها در تورات ملاحظه  می شود و بنا براین لغت شعر در اصل لغتی آشوری  است.                 
ܫܝܼܫܵܐ: شیشا به معنای بلور شفاف است. در فارسی همان شیشه است                                                                       
ܫܲܟܪܵܐ: شَکرا یا شخرا به معنای الکل است که در فارسی به صورت سکر و سکرآور مورد استفاده قرار می گیرد.             
ܫܲܠܵܐ: ܫܸܠܵܐ:  شَلا  یا شِلا به معنای شل و چلاق است. در فارسی هم لغت شل مترادف چلاق به کار می رود.           
ܫܸܠܵܐ: شِلا به معنای نوعی غذای آبکی است که در فارسی هم به صورت شُله در لغت شله زرد مورد استفاده دارد. در آشپزی آشوری انواع شِله ها پخته می شود                                                                                                       .                           
ܫܲܠܓܸܡܵܐ: شَلگِما همان شلغم است  .
ܫܠܵܠܵܐ: شلالا به معنای دوخت و ܫܲܠܸܠ: شَلِل یه معنای بدوزد است. شلال زدن در زبان فارسی از این ریشه است.           
ܫܠܵܡܵܐ: شلاما به معنای صلح و آشتی بوده و در فارسی به صورت سلام است                                                          
ܫܲܠܬܘܼܟܵܐ: شلتوکا همان شلتوک به معنی پوسته برنج می باشد.
ܫܡܲܝܵܐ: شمَیا به معنی آسمان، در فارسی به صورت سَما وارد شده است.
ܫܲܡܥܵܐ: شَمعا به معنی موم است که در فارسی به صورت شمع تلفظ می شود.
ܫܸܡܥܵܐ: شِمعا به معنی  شنیدن، در فارسی به صورت سمع وارد شده است.
ܫܡܫܵܐ: شمشا به معنای خورشید است و همان شمس                                                                                         
ܫܲܡܫܵܪܵܐ: شمشارا درخت ساج است. در فارسی به صورت شمشاد تلفظ می شود                                                       
ܫܱܲܢ݇ܬܵܐ: شَتا یا شنتا به معنای سال می باشد و در فارسی به صورت سَنه وارد شده است                                              
ܫܵܥܬܵܐ: شاعتا واحد زمانی به مدت شصت دقیقه می باشد و همان ساعت فارسی است                                               
ܫܵܩܵܐ: شَقا به معنی قسمتی از گیاه است که از ریشه بالا آمده و برگ و گل را در بر می گیرد. در فارسی همان ساقه است .  ܫܲܪܵܐ: شَرا لغتی اکدی به معنای بزرگ و شاه است. لغت سَر در فارسی از این ریشه   است.  نام آشوری  ܫܲܪܘܿܟܝܼܢܵܐ به معنای شاه عادل از این کلمه مشتق شده است                                                                                                           
ܫܲܪܵܐ: شَرا به معنای بد می باشد و در فارسی همان شَر است                                                                                 
ܫܪܵܓܼܵܐ: شراغا به معنای فانوس است. در فارسی به صورت چراغ تلفظ می شود                                                     
ܫܲܪܝܵܢܵܐ: شریانا به معنای سرخرگ و همان شریان در فارسی است                                                                          
ܫܸܫܸܠܬܵܐ: ܫܸܠܫܸܠܬܵܐ: شِشِلتا یا در اصل شِلشِلتا به معنای زنجیر و همان سلسله در زبان فارسی است                                                                
ܫܲܪܒܼܵܠܵܐ: ܫܸܪܒܼܵܠܵܐ: شروالا  پوشش مردانه است که در فارسی به صورت شلوار و در عربی به صورت  سَربال تلفظ می       شود