Email: shamiram5@gmail.com

انجمeEmail: shamiram5@gmail.com
ن زنان آشوری -Emai تهران - ایران

Friday, July 5, 2013

داستانهای مهاجرت

                                     
شامیرام داوید پوریان  
  در میان هزاران نفری که پای پیاده در حال فرار بودند کاترینا بهمراه مادر و برادرش گام بر می داشت. خسته و تشنه بود و با سری خونین و متورم سعی داشت طوری راه برود که عقب نماند ودر میان این هزاران تنی که نالان و رنجور از دست عثمانی ها فرار می کردند گم نشود. طی مدتی که از شروع راهپیمائی می گذشت کودکان بسیاری را دیده بود که گریه کنان به دنبال مادرانشان می گشتند و آنها را صدا می کردند و مادرانی را هم دیده بود که از فرط ضعف و خستگی دیگر قادر به حمل طفل خود نبودند و در حالی که شیون می زدند آنها را به حال خود رها می کردند و با بقیه خانواده به راه خود ادامه می دادند. کودکانی را دیده بود که دور مادر در حال مرگشان حلقه زده بودند و دست خود را به سوی آنها که از نزدیکشان عبور می کردند دراز می کردند و فریاد می کشیدند."..نان...نان."  همه این ها او را می ترساند و وامی داشت که به سرعت قدمهایش بیفزاید تا از مادرش جدا نیفتد 
   یک ماه از روزی که خانه و کاشانه خود را ترک کرده بودند می گذشت و آنها در میان هزاران آشوری روستاهای اطراف اورمیه در حال فراراز مرگی بودند که ارتش عثمانی برایشان تدارک دیده بود. اما مرگ همچنان اطراف آنهـا می چرخید و مترصد فرصتی بود تا طعمـه ای به چنگ آورد و صیدی بگیرد. از همان لحظه  که عثمانی ها واردسلماس شده بودند تـا آن هنــگام، مرگ بی امان در تعقیب آنها بود و لحظه ای تنهایشان نمی گذاشت. 

   روزی را که دژخیمان عثمانی وارد خسروآباد شده و شروع به قتل و غارت کردند  خوب به یاد داشت. همان روزی که پدر و برادر بزرگش را به همراه تعداد بیشماری از مردان پیر و جوان به  صف کردند و پس از خارج کردنشان از روستا به گلوله بستند. همان روزی که برادر کوچکش را ازآغوش مادر بیرون کشیدند و بر زمین زدند و کاترینا مغز سفید رنگش را دید که  از داخل جمجمه به بیرون تراوش کرد.  روزی دیگر را هم به یاد آورد که خواهر بزرگش خانمو را بزور برده بودند و خانموی نگون بخت هر جا که توانسته بود با زغال نام خود را بر روی دیوار نوشته بود با این امید که او را یافته و نجات دهند. اما دریغ که کسی نتوانسته بود پیدایش کند وکاترینا دیگر هرگز او را ندید 
   دستش بی اختیار به سوی سرش رفت که باد کرده و زخم عمیقی برداشته بود. زخم هنوز کاملأ جوش نخورده بود و هرازگاهی دردی که طاقتش را طاق می کرد در کاسه سرش می پیچید و امانش را می برید. این زخم متعلق به روزی بود که عثمانی ها بعد از فراغت از کشت و کشتار وارد خانه ها شدند و دست به غارت اموال مردم کردند. به یاد آورد که پای دیوار یکی از خانه های همسایه نشسته بود و به با بهت و حیرت آنچه  را که در اطراف می گذشت  نگاه می کرد. شیون زنها، گریه کودکان، صدای گلوله ها که از اینجا و آنجا شلیک می شد، ضربه ای که ناگاه بر سرش فرود آمده بود و دردی که در جمجمه اش منفجر شده بود، همه را بیاد آورد. و یادش آمد که چشمانش سیاهی رفته و بر زمین غلطیده بود. چشم که باز کرده بود هاجر خانم همسایه دیوار به دیوارشان را دیده بود که بالای سرش ایستاده و زخمش را پاک می کرد. ومادرش را بیاد آورد که شیون کنان آمده و او را به خانه بردهـ  بود.   

   یادش آمد که دو سه روز بعد از آن، دو نفر از ژاندارمهای عثمانی وارد خانه شان شده بودند تا هر چه را که باقی مانده بود غارت کنند و با دیدن او یکی از آنها گلنگدن را کشیده بود تا با گلوله کارش را تمام کند اما مرگ این بار موفق نبود. آن عثمانی دیگر گفته بود: "مرد چرا گلوله ات را حرام می کنی؟ این که بر جای خود مرده است." و همین یک جمله او را از مرگ نجات داده بود و او اکنون در میان آن هزاران نگون بختی بود که خانه و کاشانه شان را رها کرده بودند تا از مرگ بگریزد.                                                                          
   وای که در این مدت طولانی که هر ساعتش به اندازه یک روز بود، چه ها دیده بود! او که تنها چهارده سال عمر داشت، انگار هزاران سال زندگی کرده و عذاب کشیده بود. آنچه که کاترینا دیده بود، گرسنگی، تشنگی، خستگی، هجوم گاه و بی گاه دشمن از پشت سر و کشته شدن چند تنی بود که قرعه مرگ به نامشان افتاده بود. دیده بود پیرمردان و پیرزنانی را که دیگر قادر به ادامه راه نبودند و فرزندانشان آنها را با کمی آب و نان، اگر داشتند، بر روی شاخه درختی می گذاشتند تا  طعمه حیوانات وحشی نشوند و به انتظار مرگ طبیعی بنشینند. دیده بود کودکانی را که گریه کنان بدنبال پدر و مادر خود می گشتند. دیده بود زن پا به ماه بخت برگشته ای را که در همان کارزار طفل خود را به دنیا آورده، نافش را بریده و از سر ناچاری خود را در آب شرب شسته بود. شمشیری عثمانی را هم دیده بود که شکم زن بارداری را شکافته  و جنین نگون بخت بهمراه امعا و احشا خونین مادر بیرون افتاده بود  " وای ...وای....ای....من چه جانی دارم که همه اینها را دیده وهنوز زنده ام!" این کلامی بود که تا آخر عمر بر زبان کاترینا جاری می شد هر گاه که مصیبتی رخ می داد. در این مواقع  کلمات  بی اختیار بر زبانش جاری می شد زیرا همه  صحنه های گذشته از جلوی چشمانش رژه می رفت  
.                                                       
   این دسته از پناه جویان که کاترینا  به همراه مادر و برادرش در میان آنها راه می پیمود در نهایت به بغداد رسیدند. در بغداد در کمپ هایی که انگلیسیها  برایشان ترتیب داده بودند مستقر شدند. در جایی که نه هوایش هوای وطن و نه زمینش زمین وطن بود. چند سال بعد که کمپ ها برچیده شد عده بسیاری از آشوری ها به روستاهای زادگاه خود باز گشتند. در بازگشت، روستاهایی ویرانه و سوخته را دیدند که خالی از سکنه بود و زمینهایی سوخته و بی حاصل و خانه هایی که اسکلت کشته شدگان را در خود پناه داده بودند تا تحویل بازماندگان بدهند. آنها شروع به کشت و زرع کرده و روستاها را با عرق جبین خود دوباره آباد کردند اما  داغی که دشمن بر روحشان گذاشت هرگز فراموش نشد.

تأثیر زبان سریانی در فارسی


ܦ:
ܦܘܼܫܵܐ: پوشه به معنی خالی. درفارسی پوچ است.
ܦܲܚܵܪܵܐ: پخارا به معنی کوزه گر. در فارسی فخار است
ܦܲܛܝܼܪܵܐ: پاطیرا به معنی خمیر تخمیر نشده است. در فارسی: فطیر
ܦܲܝܓܼܵܐ: پیغا به معنی فرستاده ودرفارسی پیک است.
ܦܝܵܕܵܐ: پیادا ازریشه ܦܵܝܸܕ به معنای راه رفتن. لغت پیاده درفارسی ازاین لغت است.
ܦܝܵܠܵܐ: پیالا به معنی جام. درفارسی پیاله است.
ܦܝܼܠܵܐ: پیلا بمعنی فیل مشتق ازکلمه اکدیperu . در فارسی: فیل
ܦܲܠܵܚܵܐ: پلاخا به معنی کارگر. درفارسی بصورت فلاح است.
ܦܸܠܲܢ: پلان به معنی شخص یا شئی مذکور. در فارسی فلان است
ܦܲܥܵܠܵܐ: پعالا به معنی عمل کننده. درفارسی فعال است.
ܦܲܠܠܵܐ: پَللا به معنی درجه  ونردبان.درفارسی پله است.
ܦܲܠܵܣܵܐ: پَلاسا به معنی جاجیم . درفارسی بصورت پلاس است.
ܦܸܠܦܸܠܵܐ: پِلپِلا همان فلفل است که درفارسی هم مستعمل است.
ܦܲܪܵܐ:ܦܲܪܦܠܘܼܛܵܐ: پَرا به معنی موی پرندگان. همان پر فارسی.
ܦܵܪܵܐ: پارا به معنی سکه. درمتون قدیمی فارسی بصورت پاره (پول پاره) به کاررفته است.
ܦܲܪܵܐ: پَرا به معنی بچه گوسفند. بصورت بره درفارسی وارد شده است.
ܦܲܪܕܵܐ: پردا به معنای عدد عیر زوج. در فارسی بصورت فرد وارد شده است.
ܦܲܪܕܵܝܣܵܐ: پَردیسا به معنی بهشت . بصورت پردیس وارد فارسی شده است.
ܦܲܪܗܲܙܬܵܐ: ܦܲܪܗܸܙ: پرهیزا به معنای امساک ورژیم غذایی است. درفارسی بصورت پرهیز مورد استفاده قرار می گیرد.
ܦܲܪܙܠܵܐ: پَرزلا به معنی آهن. درفارسی بصورت فلز است.
ܦܲܪܣܵܟܼܵܐ: پَرسَخا یک مسافت معین. همان فرسخ درفارسی است.
ܦܸܪܥܵܐ: پِرعا به معنی شاخه. درفارسی بصورت فرع است.
ܦܸܪܦܸܪܵܐ: پِرپِرا به معنی پروانه. درفارسی بصورت فرفره وارد شده است.
ܦܲܪܫܵܐ: پَرشا : چیزی که روی زمین پهن شده است: فرش.
ܦܲܪܬܘܼܬܵܐ: پَرتوتا به معنی فرسوده. در فارسی فرتوت است.
ܦܸܬܓܼܵܡܵܐ: پِتغاما به معنی پیام. درفارسی پیغام است.
ܦܬܲܚ: پتخ به معنای بازکرد. لغت فتح ازاین ریشه است

مراسم عید پاک در سنندج

سیروس هرمزی
   پنجشنبه قبل از روزه بزرگ (خمشو شاباد سکرانا) نامیده می شد. در این روز آقایان دور هم جمع می شدند و تا آنجایی که می توانستند از خوراکی و نوشیدنی خود را اشباع می کردند تا بظاهر مدت پنجاه روز دیگرنوشیدنی و غیره میل نفرمایند. نشان به آن نشانی که این تعهد بیشتر از یکی دو روز بطول نمی انجامید و باز روز از نو روزی از نو. اکثر خانمها این پنجاه روز را از گوشت و روغن روزه می گرفتند. غذای روزه هم عبارت بود از انواع لوبیا (ماشی) سفید و قرمز و عدس (پطاخن). برای صبحانه. کنجد یا ششمه را درماهی تابه (مقله) تفت می داده وآن گاه با چرخ دستی یا هونگ آن را بصورت خمیر درمی آوردند و با شیره انگور و گاهی با مغز گردو مخلوط می کردند که صبحانه ای بسیار مقوی و لذیذ می شد.                                                   
   در فاصله روزه، مرد خانواده به بازار گندم فروشها می رفت و بسته به تعداد افراد خانواده و اوضاع مالی خود دو یا سه گونی گندم از بازار خریداری و آن را بار الاغ می کرد و به خانه می آورد. دو سه روزی خانمها و دختران مشغول پاک کردن گندم ها از سنگ و آت وآشغال می شدند. سپس از آسیابان محل نوبت می گرفتند که گندمها را جهت آسیاب کردن به آسیاب ببرند و چون آسیاب آبی بود، این عمل به کندی صورت می گرفت و حتمأ یکی از مردان خانواده می بایست به آسیاب برود و   
یک شبانه روز را آنجا بگذراند. سپس آردها را با الک شماره یک الک می نمودند و در یک کیسه سفید بار الاغ کرده و به خانه می آوردند و در اطاقی در گوشه حیاط که آن را سر تنور( رِش تنورا ) می نامیدند می گذاشتند تا روز استفاده از آن برسد. این آرد را برای طبخ شیرینی (کلوچه) به کار می بردند  
   برای پختن کلوچه عید، تنوری به ارتفاع یک متر و به قطر شصت سانتی متر در کف سر تنور کار می گذاشتند. خمیر کردن و پخت کلوچه بعهده دو نفر از زنان بود. آنها آرد را در لاوک (تشت بزرگ گلی)  می ریختند و بر روی آن روغن حیوانی و ماست و آب و شکر اضافه می کردند و آن را با دقت بسیار بهم می زدند. آنگاه بر روی لاوک پارچه تمیزی پهن می کردند و با پا بر روی آن می رفتند و خوب ورز می دادند. در آخر پتو یا لحافی روی آن می کشیدند و این خمیر را تا صبح روز بعد کنار می گذاشتند. در این فاصله هر کدام از خانم ها جهت تهیه مواد داخل کلوچه ها  به کاری مشغول می شد. یک نفر در کاسه ای مفز بادام و شکر و زعفران و گلاب بهم می زد. یکی دیگر خرما را در روغن تفت می داد و آن دیگری آرد را در ماهیتابه با روغن تفت میداد تا رنگ طلائی بخود بگیرد که آن را قمخه و مشخا می گفتند  
   در اطاق سر تنور برای هر دو نفری که روبروی هم روی زمین نشسته بودند مجمعه هایی از جنس تخته صاف و صیقل داده شده به قطر نیم متر یا بیشتر که پایه چوبی داشت حاضر می کردند. چونه را که (گَنه نا) می گفتند با وردنه روی این مجمعه ها پهن می کردند و دور آنها را با دو انگشت شصت  و اشاره نیشگون می گرفتند و با شانه چوبی نقش می دادند. در ابتدای کار و جهت آماده کردن تنور، پنجاه عدد از این گرده ها را که کمی زرده تخم مرغ روی آنها  مالیده بودند به تنور که از شب قبل با چوب های ضخیم و خشک روشن شده بود می زدند. این کلوچه ها را که پشت تنوری نام داشتند به فقرا و مسکینانی  که بوی کلوچه ها به مشامشان خورده بود و به در خانه مراجعه می کردند  می دادند   
.                                                               
   در این روز چند نوع کلوچه تهیه می کردند. نوع اول کلوچه ساده بود که روی آن زرده تخم مرغ و زعفران می زدند. در نوع دوم، داخل کلوچه ها از مایه آرد و روغن (قمخا و مشخا) می گذاشتند و تزئین می کردند. نوع سوم کلوچه ها از خمیری شیرین بود که شکری نام داشتند. داخل نوع چهارم که بصورت نیم دایره درست می شد خرمای تفت داده شده در روغن می گذاشتند. نوع پنجم که مرغوبتر از انواع قبلی بود لوهوم یا لوز نام داشت که یک طرف آن را با انگشتان ظریف بداخل می پیچاندند و با دقت خاص به تنور می چسباندند. پس از پخته شدن، کلوچه ها را که خنک شده بود داخل یک سبد می گذاشتند. گاهی اوقات برای بچه ها خمیر را بصورت گربه و گل و حتی صلیب شکل داده و می پختند. پس از حاضر شدن، آنها را در خم گلی نگهداری می کردند و در همان اطاق می گذاشتند و در آن را قفل میکردند تا از دسترس بچه ها در امان باشد. گاهی از کلوچه لوهوم که شرح آن رفت برای مقامات دولتی که آشنا بودند بعنوان هدیه فرستاده می شد .
   سالروز به صلیب کشیدن مسیح طی مراسم بسیار مجلل و خاص برگزار می شد. روز شنبه قبل از عید، روز رنگ کردن تخم مرغها بود که آن هم تخصص ویژه خود را داشت. تخم مرغ ها را داخل پارچه  چیت گلدار می گذاشتند و آنها را می دوختند و سپس با بخار می پختند. بعد از پخته شدن، نقش گلهای پارچه روی پوست تخم مرغ ها می افتاد و زیبایی خاصی به آنها می داد. گاهی هم آنها را با پوست پیاز رنگ  می کردند که در این صورت به رنگ قهوه ای در می آمدند. 
   صبح روز عید به بچه ها چهار یا پنج عدد تخم مرغ می دادند تا بعد از نماز عید، تخم مرغ بازی کنند. مردان هم با تخم مرغهای خام که فروشندگان کرد به کلیسا می آوردند قطار بازی می کردند و لذت بسیار می بردند. گاهی اتفاق می افتاد که تخم مرغهای خام یا نیم پز در جیب لباس عید  بچه ها می شکست و زرده و سفیده از جیب آن طفلکی ها سرازیر و کلی باعث شماتت و تنبیه بچه ها می شد بعد از اتمام مراسم نماز عید، مردان از نزدیک ترین خانه به کلیسا شروع کرده و به بقیه خانه ها سر می زدند و از آنجا که همه کلدانی ها در اطراف کلیسا سکنا داشتند عید دیدنی حدود چهار پنج ساعت طول می کشید  و بعد از آن همه به خانه های خود بر می گشتند.. 
   . 
   شب عید هم مردان برای تبریک عید اسقف و کشیش به مطران خانه می رفتند. در آنجا اسامی کسانی را که در مجلس حضور داشتند روی کاغذی نوشته و در یک کیسه  ریخته و در کیسه ای دیگر نام تمام مقدسین از حواریون گرفته تا قدیسین و حتی پاپ و آدم های سرشناس و زحمت کش کلیسا را می ریختند و قرعه کشی می کردند. یعنی یک اسم از کیسه درمی آوردند مثلأ اسم سیروس و از کیسه دیگر اسم یک قدیس درمی آمد مثلأ پولوس رسول و بنا براین جناب سیروس به عنوان مار پولوس مفتخر می شد. گاهی اوقات حتی اسم یهودای خائن هم در آن اوراق قرعه نوشته می شد و کسی که لقب یهودا به او تعلق می گرفت مورد تمسخر واقع می شد (البته با خنده و مزاح دوستانه). گاهی اوقات پیش می آمد که تعداد افراد شرکت کننده در مراسم بیشتر از قدیسین بود، در این صورت  قرعه هایی بنام عموی مارپولوس و یا پدر و مادر
مار توما و الخ... می نوشتند و در کیسه می انداختند تا همه حضار در بازی شرکت داده شوند. البته خانم ها هم دید و بازدید ویژه خود را داشتند و بطور جداگانه این آداب و رسوم را به جا می آوردند

جشن بهاری در میان سایرملل

                                                 

                              شامیرام داودپوریان
                      
   در شماره های گذشته بولتن شامیرام طی چندین مقاله، ارتباط نوروز با جشن نیسان (اکیتو) مورد بحث قرار گرفته است. در این شماره با استفاده از منابعی دیگر بار دیگر به این مطلب می پردازیم.              
  پژوهشگر نامی هاشم رضی می نویسد: ...درباره جشن بهاری زگموگ از اشارات اندکی که در منابع پهلوی است تا اشاراتی که به تفصیل در آثار مورخان و نویسندگان پس از ساسانیان به تازی و پارسی و اشعار درباره نوروز باقی است، تا رسومی که امروزه هنوز رایج و مرسوم است، حتی مراسم سیزده بدر و افکندن سبزه های نوروزی به آب روان در این روز، و مراسم دیگر چون هفت سین و مراسم کوسه برنشین و میر نوروزی و این که نوروز هم جشن و شادی و هم مراسم یادبود ارواح و روز برات و تقدیر است و بسا امور دیگر، در جشن بهاری میان مردم بین النهرین باستان مشاهده می شود.                    
... جشن زگموگ را به باد و به افتخار خدای بزرگ مردوک جشن می گرفتند. در این روز همه خدایان در معبد بزرگ و اصلی که ویژه مردوک بود حضور می یافتند. شاه نیز در چنین روزی در معبد حاضر می شد و به عنوان تجدید عهد و پیمان دست تندیس مردوک را می گرفت. یکی از آداب مهم جشن، مقارن با سال نو، افروختن آتش بود. خدایان در این نشست درباره روند حوادث سال جاری تصمیم گرفته و خط مشی رویدادها و سرنوشت ووظایف شاه و خوبی وبدی محصول و
نزول بلایای ارضی و سماوی و بخت و سرنوشت مردم و مقدرات آنان را رقم می زدند. این امر در اقتدار مردوک بوده و تعیین کننده سرنوشت مردم او بوده  که در روزهای هشتم و یازدهم جشن، در حالی که خدایان با احترام در برابرش ایستاده بودند تصمیم می گرفت.        
   چنین مراسمی در میان یزیدی ها (ایزدی ها) نیز وجود دارد. روز نخست سال را اینان سَری سال یا سَر سال می گویند. بنا بر معتقدات آنها در چنین روزی خداوند بر مستد خود می نشیند و در حالی که پیامبران و ملائک وی پیرامونش هستند، خداوند به آنها می گوید: من در حالی که شما مشغول شادی و عبادت هستید، میان شما فرود می آیم. در چنین روزی خداوند به اتفاق ملازمان و ملائک، تقدیرات و آینده مردم و مملکت را تعیین می کند. این وجه اشتراک میان زَگموگِ بابلی ها و سَرِ سالی ایزدی ها و نوروزِ ایرانیان به نظر می رسد...          
   در ادامه مطلب نویسنده به توضیح مراسم اکیتو یا همان مراسم بهاری سال نو می پردازد و نتیجه می گیرد که روزهای دوازده گانه آن و روز سیزدهم که اختتامیه جشن بهاری بوده است با دوازده روز جشن نوروز و روز سیزده بدر همانند است:                              
  ... در بابل مراسم بهاره سال نو از روز اول ماه نیسان که مطابق با اواخر اسفند و اوایل بهار ایرانی است آغاز می شد. مراسم جشن اکیتو در بابل به دو بخش تقسیم می شد: بخش نخست هشت روز اول بود که در شکلی نمادین و تمثیلی، دورانی است که خداوندگار در جهان زیرین در بند و اسارت بود. قسمت دوم رهایی خداوند مردوک و اجرای مراسم مقدس زناشویی و باروری بوده است. به صورتی هر چند نه بر بنیاد تطبیق و مقایسه، جشن بهاره و نوروز هم به دو بخش تقسیم می شد که      شرح آن گذشت .                                                        
   هشت روزنخست خود به دو دوره تقسیم می شد. در چهار روز نخست آماده سازی معبد اِسَگیل برای انجام مراسم بود که در پایان چهارمین روز، این آماده سازی با همسرایی کاهنان که انوما الیش یا سرود آفرینش را همخوانی می کردند، اعلام می شد .                    
   از روز پنجم مراسم جشن و شادی آغاز می شد. شادی و همسرایی و ساز و نوا در معبد مذکور با مراسم ویژه ای از سوی کاهنان و خادمان معبد، همراه با نهادن مواد خوشبو در آتشدان ها و عودسوزها آغاز می شد...در چهارمین روز از ماه نیسان، یکی از مراسم اصلی و نمادین جشن برگزار می گردید. در این روز شاه ضمن انجام مراسم و شعائری به معبد نبو "یکی دیگر از خدایان بزرگ بابلی و پسر مردوک" می رفت و تندیس خداوند پسر را از راه رود فرات به بابل حمل می کرد. باورهای اساطیری بر آن بود که توسط او(نبو) مردوک از اسارت در جهان زیرین رهایی می یابد.                                                 
   در پنجمین روز، آثاری از آن چه که در ایران ضمن مراسم میر نوروزی باقی مانده نمایانگر است. شاه که در رأس هیأتی از راه آب، تندیس نبو را حمل می کرد، با مشایعت کاهنان وارد معبد اسگیل می شد و طی مراسمی برای تجدید بیعت با  مردوک، عصای فرمانروایی و حلقه پیمان و شمشیری را که نماد قدرت و مقام او بود، به یکی از بزرگ ترین کاهنان واگذار می کرد و کاهن اعظم نیز آن ها را پیش پای خداوند می نهاد. آن گاه کاهن به عنوان تنبیه و آگاهی، ضربه ای به صورت شاه وارد کرده و گوش او را گرفته، به عنوان خاکساری مقابل خداوند برده تا ضمن زانو زدن، گزارش کردار یک ساله خویش را ارائه نماید.                                                                         
                              
   آنگاه شاه با فروتنی گزارشی به پیشگاه خداوند عرضه کرده و می گوید مطابق با پیمان، در سال گذشته خلافی مرتکب نشده و گناهی نکرده و به خداوندی مردوک معتقد بوده و همه رسوم و اوامر معهود را انجام داده است. پس کاهن اعظم که سخن گو و رابط مردوک است به شاه می گفت که خداوند اعترافات وی را شنیده و او را بخشیده و در مقام خود برای سالی دیگر ابقا کرده است. پس روبه روی شاه ایستاده و دوباره با دست به گونه شاه سیلی می زد. براین سیلی تفأل می کردند. یعنی اگر از چشم های شاه اشکی سرازیر می شد، نشانه آن بود که خداوند هم چنان او را یاری می کند و در سال نو پیروزی با اوست. اما هرگاه اشکی روان نمی شد، حاکی از شکست شاه در سال جاری بود. 
   در هفتمین روز از سال نو خدایان شهرهای مختلف بابل مانند سیپر، کیش، نی پور، اوروک و...با مشایعت کاهنان ویژه وبا مراسمی به بابل حمل می شدند و در معبد بزرگ  در کنار مردوک جای می گرفت. اما درکنار این مراسم، شاه وظایفی خاص داشت و آن انجام کارهایی بود که بدان کارها، خداوند از جهان زیرین باز می گشت.                         
   در هشتمین روز بت مردوک را در معبد در جایگاه ویژه ای قرار داده و در کنار او بت های دیگر خدایان و الاهگان را برپا می داشتند. شاه ضمن مراسمی دست در دست مردوک نهاده و همه خدایان و ایزدبانوان را به حضور او معرفی کرده و از آن پس انجمن مشاوری گونه خدایان برگزار می گشت و کاهنان دیگر دوباره یشت آفرینش را در ستایش مردوک همسرایی کرده و مراسم قربانی و بخور سوزی به انجام می رسید. آن گاه گردونه زرین و ویژه سواری مردوک را بر در معبد آورده و خداوند را بر آن می نشاندند و همـه خدایان و ایزد بانوان  از روز هشتم تا یازدهم، خدایان در بیت اکیتو به سر می بردند...پس از سه روز یعنی روز یازدهم از ماه نیسان دوباره ضمن برگزاری تشریفاتی، مردوک و خدایان دیگر به بابل و معبد اسگیل بازگشته و روز دوازدهم گردهم آیی و انجمن بزرگ خدایان برای تعیین سرنوشت و مقدرات سال نو و تصمیم گیری برگزار می شد. پس از تعیین سرنوشت جهان و مقدرات آن، خدایان را به شهرهای خود برگردانده و مراسم پایان می یافت. هر چند در الواح بابلی یاد ونشانه ای از روز سیزدهم نیست، اما این گمان که جشن و شادی و استراحت پس از روز دوازدهم رسم بود، دور از واقع به نظر نمی رسد...                                                                                                    .                       
                   
   ...یزیدی ها همچون بابلی ها در زگموک، جشن آغاز سال بابلیان و چون ایرانیان در چنین روزهایی به یادبود ارواح درگذشتگان مراسمی همانند برگزار می کردند که ایرانیان هنوز چنین رسمی را ماندگار دارند و شب و روز جمعه آخر سال را به یادبود ارواح درگذشتگان به زیارت قبور رفته و به خیرات و ادای نذورات می پرداختند...                                                 
     هاشم رضی در ادامه مطلب علت این گونه جشنهای بهاری را که آئین سوگ وعزا بوده و در عین حال جشن محسوب می شده، برگزاری  مراسم سوگواری برای مرگ خدایان دانسته که بعلت رستاخیز خدای مربوطه جشن نیز به حساب می آمده است. در ایرانیان مراسم سوگواری برای سیاوش، در یونان و آسیای علیا برای آدونیس و در میان سومری ها که قدیمی ترین قوم بین النهرین بودند برای تموز انجام می گرفت. در این سوگواری ها مراسمی نمایشی برگزار می شد. تندیس خدا را با کفن پوشانده و برای تدفین مشایعت می کردند. زنان سوگواران اصلی بودند که بر سر و صورت زده و نوحه هایی را همسرایی می کردند و تندیس خدای مرده را به رود یا دریا می انداختند. آنگاه فردای آن روز آیین های شادی رستاخیز خداوند را برگزار می کردند.                                                                                                                                
 م نوروزی زنده است. یکی از آیین های نوروزی سبز کردن دانه ها و حبوبات است که زنان در ظروف گوناگونی به عمل آورده و روز سیزدهم جشن ، دسته جمعی به بیرون شهر رفته و آن را به آب می افکندند.                                      
...رویاندن و سبز کردن سبزه از رسوم رایج در جشن آدونیس بود که در سوریه و اطراف آن برگزار می شد. در این جشن گیاهانی را سبز می کردند که طی هشت روز خوب رشد می کرد. سپس در روز هشتم ضمن آئین ها و رسوم سوگواری برای آدونیس، سبزه ها را همراه با تندیس مرده آدونیس به کنار دریا یرده و به آب می سپردند. این رسم نوعی برگزاری آئین های جادوی تقلیدی بود که بدان وسیله می خواستند طلـب باران فـراوان کنند. امروزه چنین رسـمی در ایران  و در مراسـم           
نوروزی زنده است اما سپردن سبزه در روز سیزدهم به جای هشتم، بی  گمان ناشی از شرایط اقلیمی و آب و هوا در مقدار رویش سبزه است                                                                                                                             
در امپراطوری روم نیز که جشن هیلاریا به یاد رستاخیز و دوباره زنده شدن آتیس در بیست و پنجم مارس که مشهور به آغاز اعتدال بهاری بود برگزار می گشت از همین گونه است.                                                                                 
   ...در مورد جشن زگموک که جشن بهاری و آغاز سال می باشد، مورخان باستان شناسی چون بِروسوس و استرابون از آن یاد کرده اند. در این جشن ها بردگان، غلامان یا محکومان به مرگ و یا دلقک ها را عنوان و منصب بزرگان و حتی مقام صدارت و شاهی می دادند. از اجرای چنین رسمی در زمان گوده آ که به مناسبت مراسمی مقدس و سالانه در معبد انجام می شد آگاهی داریم. شخص مورد نظر را با پوشاندن البسه ای مضحک به شکل شاه درآورده و در یک رشته اعمال نمایشی وی را آزاد می گذاشتند تا دست به صدور احکام و فرامین شاهانه بزند. و سرانجام پس از انقضای دوران معهود وی را به کیفری که پیش از آن برایش تعیین شده بود یعنی مرگ می رساندند. این مراسم با میر نوروزی که حکمی پنج روزه داشت همانندی های بسیار دارد..                                                                                                                                    
    روز اول آوریل که در اروپا به نام April Fool’s Day  شناخته شده است، انطباقی از این مراسم می باشد که طی آن شهروندان و حتی روزنامه ها مجاز هستند که مطلبی غیر قابل باور، طنز آمیز و یا دور از واقعیت را مطرح کنند و از هر گونه مسئولیت اخلاقی، شهروندی و یا قانونی مبرا می باشند. از آنجائیکه این رسم قدیمی در جهان بسیار شناخته شده است، در آن روز یعنی روز اول بهار اگر کسی مطلب عجیبی را بعنوان خبر روز مطرح کند شنونده باید بگوید:  حواسم جمع است و مرا گول نخواهی زد. این رسم که ظاهرأ جاودانی شده است در عرصه های مختلف زندگی رایج و بسیار محبوب است .
    در مورد سفره هفت سین نیز که نویسنده و پژوهشگر محترم محمود روح الامینی آن را یکی از مراسم به جا مانده از جشن اکیتو می داند، باید گفت که در طول تاریخ به فرم های مختلفی چیده شده است. هر چند که امروزه با چیدن هفت شئی که نامشان با حرف سین شروع می شود فراهم می شود  اما بر طبق بعضی روایات قبلأ مرکب از هفت شین بوده است. آقای روح الامینی اظهار می دارد که در یک برهه زمانی برای چیدن هفت سین درباری بدین گونه عمل می کردند که هفت دانه از کلوچه هایی را که از حبوبات مختلف مانند جو و گندم وارزن و نخود و عدس و برنج و کنجد و لوبیای پخته تهیه شده بود، در کنـار میزمی گذاشتند و در وسط میز هم هفت شاخه از درخت هایی مانند بید و  زیتون و به و انار را که خوش یمن می دانستند (البته به اندازه های کوچک در حد دو یا سه بند انگشت) وسط میز قرار می دادند. هفت جام سپید و هفت درهم سفید ضرب همان سال و یک دینار نو و یک بسته اسپند را هم در کنار بقیه قرار می دادند. با بررسی نوشته های گوناگون در زمینه هفت سین می توان چنین نتیجه گیری کرد که قدیمی ترین فرمول، چیدن هفت روئیدنی خوش یمن بوده که لزومأ حرف اول اسمشان سین یا شین
یا حتی یکسان نبوده است.                                                                                                                   
منابع:                                                                           
1 ـ آیین ها و جشن های کهن در ایران امروز، محمود روح الامینی    
2 ـ جشن های آب، پژوهش و نوشته هاشم رضی                         
3 ـ چشن های ایران باستان، هاشم رضی                                  
                               4 ـ اینترنت