Email: shamiram5@gmail.com

انجمeEmail: shamiram5@gmail.com
ن زنان آشوری -Emai تهران - ایران

Wednesday, June 5, 2013




                                               بقلم سیروس هرمزی

   آنگاه که کوچ بزرگ آشوری ها و کلدانی ها از کشور عراق بوقوع پیوست، آشوریها در اورمیه واقع در آذربایجان غربی و کلدانیها درسنندج(سنه به لهجه کلدانیها) واقع در استان کردستان اقامت کردند. آنها که مردمی زحمتکش وکشاورزبودند دراین دو منطقه هم با تمام قوای خود به کشت و زرع مشغول شده و در آباد کردن کشور ایران که خود از نخستین ساکنان آن به شمار می روند دست زدند.
   از آنجا که اینجانب درشهرسنندج بدنیا آمده و دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن خطه گذرانده ام در این مطلب به شرح چگونگی برگزاری مراسم عید میلاد مسیح در سنندج می پردازم به امید آنکه این نوشته به روشن شدن و ثبت آداب و رسوم قوم آشوری وکلدانی کمک نماید.
    سالها پیش حدود 300 خانوار در سنندج و در منطقه ای بنام آغا زمان  که کوی مسیحیان بود زندگی می کردند. این محله مشرف به باغات و مزارع بود. در آن زمان مرکز خلیفه گری، یک مطران(اسقف اعظم) و چند کشیش و تعداد زیادی شماس داشت.این مرکز دارای مدرسه ابتدایی اختصاصی زبان فارسی و هم زبان کلدانی(لهجه ای از زبان سریانی) بود. کلدانی های سنندج که خود مشغول کشاورزی بودند فرزندانشـان را بـه این مدرسـه می فرستـادند و این کـودکـان با سـعی و پشتکار خود پس از پایان تحصیلات در مشاغل دولتی اشتغال پیدا کردند.آنها پس از مدتی دهات اطراف سنندج را خریداری نموده و آباد کردند. البته با شروع سلطنت پهلوی تمامی آن روستاها مصادره گردید که این خود داستان مفصلی دارد.
 درسنندج بر طبق تقویم جهانی میلاد مسیح در تاریخ 25 ژانویه مطابق با 25 کانون اول از ماههای سریانی(چهارم دی) جشن گرفته می شد. در این موقع سال که هوا سرد بود و به حدود 5 تا 10 درجه زیر صفر می رسید برف سنگینی بر زمین بود که این خود حال و هوای خاصی به مراسم عید می بخشید. از یک ماه مانده به عید، خانواده ها در تدارک تهیه لباس و کفش و سایر ملزومات عید بودند. مادربزرگ ها برای بچه ها ژاکت و شال و کلاه می بافتند.
   صبح روز عید بعد از یک هفته روزه ویژه نوئل، پدر خانواده ساعت 3 صبح بچه ها را بیدار می کرد و غذای خاصی را که مخصوص عید تهیه شده بود و باسطرما نام داشت پوست کنده و با مهارت به قطعات چهار سانتی متری می برید و داخل ماهیتابه می گذاشت و با کمی روغن کرمانشاهی و تخم مرغ محلی (به تعداد افراد خانواده) نیمرو تهیه می کرد. این غذا با نان تنوری که خانم های خانواده آماده کرده بود صرف می شد.
   ساعت 4 صبح لباس پوشیده و فانوس بدست راهی کلیسا می شدند تا در مراسم نماز عید میلاد شرکت کنند. جلوی در کلیسا کفش ها را درآورده و بدون کفش وارد صحن می شدند که با فرشهای مخصوص کردستان بنام خرسک فرش شده بود.روشنایی داخل کلیسا توسط چراغ گردسوز یا لامپا و بعدها زنبوری تأمین میشد و نوعی لعل سرخ رنگ بسیار زیبا که از سقف آویزان بود و در آن شمع های مومی تعبیه می نمودند و با چوب بلندی که در انتهـای آن یک تکـه پنبه آغشته به الـکل مشتعل بود روشن می نمودند که زیبایی و جلوه خاصی به کلیسا می داد. این لعل ها را از شهر پطرزبورگ روسیه آورده بودند.
   در آن روزگار هر یک از خانم ها جایگاه ویژه خود را داشتند که هیچکس حق تعرض به آن را نداشت. انگار سرقفلی آن جا را خریده بودند. و اگر پیرزنی فوت می کرد دختر او جایش را می گرفت.هر کدام از خانم ها برای نشستن تشکچه مخصوصی داشت که درمحل همیشگی خود مستقر بود. مردان هم در طرف دیگر کلیسا جلوس می کردند. بعدها این مشکل با تهیه تعدادی نیمکت حل شد. البته باز هم محل نشستن افراد محفوظ بود.بچه ها عمومأ در دو ردیف با پوشیدن لباس نو یکدست که از جنس کازرونی بود و با سرهای تراشیده با ماشین نمره 3(این نمره ویژه عید بود و در روزهای عادی با ماشین نمره 1 سر بچه ها را میتراشیدند) مستقر می شدند و صد البته در قسمت جلو و روبروی محراب کلیسا.
   در محراب( مدبخا) دو ردیف شماس(شمشه) ایستاده و اسقف نماز را شروع می کرد و شماس بزرگ(رئیس الشماس) ایشان را همراهی می کرد. لازم به ذکر است که قبل از شروع نماز حدود 10 دقیقه ناقوس بزرگ کلیسا که صدای گنگ و بلندی داشت و به تمامی محلات سنندج می رسید، به صدا در می آمد.البته احدی به این امر اعتراض نمی کرد زیرا اهالی سنندج علاقه خاصی به مسیحیان داشتند. در اینجا بد نیست به ذکرخاطره ای از این مراسم بپردازم.
  از آنجا که بچه ها  در جلو محراب می نشستند حق برگشتن و نگاه کردن به عقب را نداشتند اگر بچه ای برای دیدن مادرش پشت سرش را نگاه می کرد یکی از شماس ها ی مسن از جای خود بلند می شد و پنج انگشت خـود را بر سر بچه بینـوا می گذاشت و بیرحمـانه آن را بطـرف محراب می چرخاند وگوشش را هم می کشید تا دیگراز این گناهان کبیره مرتکب نشود. و وای به احوال بچه ای که احتیاج به قضای حاجت داشت که در نهایت خودش را خیس می کرد زیرا به هیچ وجه اجازه خروج نداشت.
   در انتهای سالن کلیسا بالکنی از جنس تخته وجود داشت که چند پله چوبی برای رسیدن به آن تعبیه شده بود.و گروه کردختران و پسران در آن بالکن همراه گارمونی که از روسیه آورده بودند و تنها نوازنده آن  برادرم شمـاس فریدون بود، سرودهای کلیسـائی را اجـرا می کـردند کـه خوشبختانه آن ارگ بادی یا گارمون زهوار در رفته هنوز در کلیسا باقی است. متأسفانه بعد از کوچ کلدانی ها به تهران و شهرستانهای دیگر کلیه لوسترها و لعل ها ی مورد اشاره که بسیار نفیس و گرانبها بودند و حتی کتابهای خطی موجود در کلیسا توسط سارقان حرفه ای و فرد عتیقه شناسی که از اهالی محل بودند به سرقت رفت.
   القصه، مراسم نماز تا ساعت 8 صبح به پایان می رسید و در حیاط کلیسا تبریک گفتن عید و روبوسی برقرار بود. سپس مردان برای تبریک گفتن به اسقف اعطم به محل اقامت ایشان که مطران خانه نام داشت می رفتند. خانم ها نیز به خانه برمی گشتند تا تدارک نهار عید را ببینند. بعد از ظهر روز عید خانواده ها برای ادای تبریک به منزل بزرگان فامیل می رفتند واین مراسم تا پاسی از شب و بمدت یک هفته (تا شب ژانویه) ادامه داشت.
   در شب ژانویه یا سال نو مردان به مطران خانه می رفتند و در آنجا هنرمندان و کسانی که به نواختن سازی وارد بودند  برنامه اجرا می کردند و گاهی تیاترو یا سیاه بازی بزبان کلدانی  هم اجرا می شد که بسیار مورد استقبال قرار می گرفت. بخاطر دارم که در پنج سالگی بمدت یک دقیقه در نقش گدا بازی کردم  و سالها به دوستان هم سن خود از این بابت فخر می فروختم. و چون ته صدایی نیز داشتم اسقف اجازه
اجرای یک ترانه را به من می داد.
   از خاطرات مربوط به عید اتفاقات خنده داری بود که طی دیدوبازدیدها  اتفاق می افتاد و تا مدتها موجب خنده و شادی مردم می شد. کلدانی های سنندج برای سفره عید دو نوع خوراکی ویژه تهیه می کردند که فرآوری آنها بسیار مشکل و پر زحمت بود. یکی از این غذاها  باسطرما نام داشت و دومی قاوورما. باسطرما از گوشت چرخ کرده گوساله و گوسفند مخلوط با دنبه گوسفند تهیه می شد. ادویه این غذا کاری ، دارچین ، زردچوبه ، میخک و نمک بود. معمولا مردان مسئول تهیه این غذا بودند زیرا باید حدود یک ساعت این مخلوط را با تمام قوا ورز داده و سپس آن را داخل سیرابی گوسفند می کردند و روی یک تخته صاف می گذاشتند و آن را می کوبیدند تا صاف و یکدست شود  و به قطر 3 سانت برسد. سپس ته آن را با نخ می بستند و روی تخته های یک اندازه گذاشته و روی آنها تخته یا الوار دیگری می گذاشتند و در نهایت سنگهای سنگینی روی تخته ها قرار می دادند تا هم هوای داخل گوشت خارج شود و هم باسطرما ها شکل یکدستی بخود بگیرد. محصول حاصل را بمدت سه روز بیرون از اطاق و در محلی که در معرض برف نباشد قرار می دادند (این عمل را اصطلاحأ سنگ و تبرد می نامیدند). بعد از سه روز آن را برداشته و با نخ و گیره به طناب آویزان می کردند تا خشک شود و بصورت سالامی امروزی درآید.
   غذای دیگر قاوورما نام داشت که بسیار لذیذ و محبوب بود. برای تهیه آن یکی دو گوسفند را سر می بریدند و بعد از کندن پوست ،گوشت را در دیگ های بزرگ یا پاتیل مسی می گذاشتندد و نمک به اندازه کافی اضافه کرده و دنبه را روی گوشت قرار می دادند. سپس در دیگ را گذاشته و روی آن را با گل رس می پوشاندند تا با بخار(بدون اضافه کردن آب) پخته شود.بعد از بستن سر دیگ آن را بر روی کوره ای که
از آجر درست شده بود و آتش آن را با چوب روشن می کردند می  گذاشتند. دیگ را از ابتدای شب تا سحر بحال خود می گذاشتند و چوب ها بتدریج سوخته و به ذغال مشتعل تبدیل می شد. آنگاه در دیگ را بر می داشتند و استخوانها را از گوشتی که کاملأ پخته شده بود جدا می کردند و گوشت را به قطعاتی با ابعاد 5 تا 6 سانتی متر می بریدند و داخل خمره های گلی از جنس گل رس پخته می گذاشتند و روغن دنبه را بر روی آن ریخته و در آن را می گذاشتند و درگوشه حیاط تعبیه می کردند و در تمام فصل زمستان از این خوراک لذیذ استفاده می کردند. بخصوص در مواقعی که میهمان ناخوانده می آمد.
   یکی از  خاطرات بسیار خوشی که از ایام عید دارم در رابطه با باسطرما می باشد. معمولأ باسطرما ها را در خارج از اطاق و در محیط باز قرار می دادند زیرا سرمای حدود 5 تا 10 درجه زیر صفر سنندج مانند یک یخچال عمل می نمود و مانع فساد مواد غذایی می شد. با این اوصاف گاهگاهی همسایه رندی پیدا می شد و برای مزاح در نیمه ها ی شب از روی دیوار کوتاه بین خانه ها پریده و به خانه همسایه ناری می رفت و به باسطرماهای او دستبرد می زد. جالب اینکه چند روز بعد همان همسایه را به صرف شام و نوشیدنی دعوت می کرد وبا همان باسطرماهای مسروقه از او پذیرایی می کرد. همسایه نگون بخت نیز بی خبراز اینکه باسطرمای سر میز همان دستپخت خودش می باشد، از کیفیت آن انتقاد کرده و پیشنهاد می داد که روز بعد صاحب خانه به دیدار او برود واز باسطرمای او میل کند تا متوجه تفاوت دستپختها شود.یاد آن دوران به خیر.

No comments:

Post a Comment