هلن سن ونسان
هلن: نینب عزیز بسیار متشکرم از دعوت
شما به شهر زیبای کمبریج و به خانه گرمتان. لطفا بگویید که آشوری کدام کشور هستید،
کجا بزرگ شده و در چه کشورهایی بوده اید؟
نینب: من نینب گیورگیس توما هستم که اسم مستعارم نینب لمسو است. در شهر کرکوک،
در شمال عراق، به دنیا آمدهام . اسم اصلی شهر کرکوک به زبان آشوری بوده به معنی
قلعهی سلجوق که به مرور زمان تبدیل Kerkha d beta d sloog
به کرکوک شده است. البته قبل از آن آراپخا Arapkha نامیده میشد. اسم
پدرم گیورگیس بود و اسم مادرم ویلهلمینه که بلبل صدایش میکنند . پدر پدرم اهل بَزنه Bezna (استان حکاری) و مادر پدرم اهل ماربیشو بود. پدرِ مادرم
از اهالی روستاهای کوهستانی بود به اسم
تخومه Tkhuma. مادر
مادرم اهل ارومیه و از روستای زومالان بود. اینها ریشههای خانوادگی من هستند.
اول و آخر کلام، من آشوری هستم. در سال 1986 از عراق به ایران فرار کردیم. بعد از
ده روز گذشتن از کوهها به ده زِوَه Zewa در
اطراف ارومیه رسیدیم. از آنجا ما را به اردوگاه پناهندگان در شهر خوی بردند و بعد
از مدتی به اردوگاه دیگری در ورامین و در نهایت به اردوگاهی در جهرم منتقل شدیم .
روزی در این اردوگاه، ما آشوریها عید آبپاشی
را برگزار میکردیم که به مذاق دیگر پناهندگان عرب خوش نیامد و در نتیجه در
اردوگاه نارضایتی پیش آمد. آشوریان به مقامات مربوطه گله کردند که این اعیاد، رسم
و رسوم ما هستند و ما سالیان سال است که آنها حفظ کردهایم و اگر دیگران آنرا خوش ندارند بهتر است که ما
به کمپ دیگری منتقل شویم. با این تقاضا موافقت شد و ما را بار دیگر به شهر ورامین
فرستادند.
آنجا با تلاش بسیار
زیادِ مادرم، توانستیم دائی او و خانوادهاش را پیدا کنیم و آنها ما را نزد خود
بردند و چند سالی را که در ایران بودیم در خانهی آنها سپری کردیم. ممکن است که
بعضی از آشوریهای ایران آنها را بشناسند. دایی مادرم یعقوب دارش بود و فرزندانش
ویکتور، بروز، ژرژ و ویرجینا هستند. خانهی گرم و پرمحبت آنها باعث شده بود که
درد فرار و غربت را کمتر حس کنیم . همهی اعضای این خانواده افراد تحصیل کردهای
هستند که از نظر فکر و ادب تاثیر زیادی بر افکار من داشتند و خیلی از آنها یاد
گرفتم. محبت آنها را هرگز فراموش نخواهیم کرد.
از سال 84 الی 89 در
ایران زندگی کردیم و سپس راهی نیوزیلند شدیم و از آنجا برای مهاجرت به استرالیا اقدام
کردیم و پس از طی مراحل اداری، به شهر سیدنی رفتیم و به خالههایم که سالها بود در
آنجا زندگی میکردند پیوستیم. در سیدنی با همسرم شوشن (سوزان) هومه (دختر شادروان
جوج هومه) که اهل خابور سوریه است آشنا
شدم و سپس ازدواج کردیم. همسرم که در رشتهی هنرهای دراماتیک، تئاتر تحصیل می کرد
در کمپانی شکسپیر لندن استخدام شد و به همین علت ما به انگلیس آمدیم و من هم به
تحصیلاتم ادامه دادم و سپس برای تحقیق در زبان آشوری در دانشگاه کمبریح به این شهر نقل مکان کردیم. اکنون تحصیلاتم در
رشتهی زبان شناسی آشوری به پایان رسیده و در حال تهیه تز برای درجهی دکترا هستم
و ضمنا در دانشگاه کمبریج در بخش تحقیق در مورد لهجههای مختلف زبان آشوری نیز شاغل
هستم.
هلن: بسیار متشکرم. می
دانیم که شما قادر به تکلم به زبانهای مختلف هستید. البته بعضی از این زبان ها را
در دانشگاه به صورت آکادمیک تحصیل کردهاید. فارسی را در ایران یاد گرفتید ولی
زبانهای دیگر مثل ترکی ، کردی، آذری را کجا آموختهاید؟
نینب: خوب، انسانهایی
هستند که به زبانهای مختلف علاقه دارند و سریعأ یاد میگیرند. من هم یکی از آنها
هستم و دوم اینکه شانس آنرا داشتم که در کرکوک به دنیا آمدهام. کرکوک یک شهر
تقریبا بینالمللی است. شهریست که شرکت نفت عراق در آن قرار دارد و انگلیسیها نیز
در آن زندگی میکردند. برای ما صحبت کردن در خانه به زبانهای دیگر تابو و قدغن
بود و ما فقط به آشوری صحبت میکردیم. زبان
عربی را در مدرسه یاد گرفتم. پدر و مادرم زبان ترکی آذری را خوب تکلم میکردند و
وقتی در مورد موضوعی می خواستند صحبت کنند که ما متوجه نشویم از ترکی (ترکی ترکمنی
عراق که کمی با آذری و ترکی ترکیه متفاوت است) استفاده میکردند و از این طریق زبان
ترکی را یاد گرفتم. ترکی ترکیه و کردی را در رفت و آمد به این کشورها به منظور
تحقیق، در این چند سال اخیر یاد گرفتم. فارسی را هم در عرض آن 4-5 سالی که در
ایران بودیم یاد گرفتم.
در دانشگاه، به صورت
آکادمیک، علاوه بر زبان انگلیسی، زبانهای اکدی ـ به هر دو لهجه آشوری و بابلی ـ زبان
سومری، اوگاریت، آرامی قدیم و زبان آشوری قدیم با لهجهی اورهای یاد گرفتم و الان
روی این لهجههای مختلف زبان آشوری مدرن کار تحقیقی انجام میدهم.
هلن: حالا که صحبت به زبان آشوری کشیده شد میخواهم
سوال کنم که ریشهی زبان آشوری چیست ؟ تا حالا ما میدانستیم که ریشهی آن آرامی
است حالا نظریههایی مطرح شده که معتقدند زبان ما اکدی است. نظر تو چیست و از چه
نوع تحقیقی به این نتیجه رسیدید.
نینیب: اول باید
توضیحی در مورد زبان مرده و زبان زنده
بدهم. زبان مرده زبانیست که دیگر به آن تکلم نمی شود مثل لاتین. ولی زبان زنده
زبانیست که مردمانی در گوشهای از دنیا با
آن زبان صحبت می کنند. یونسکو زبان ما را
زبانی در حال فنا شناخته است. زبان آشوری امروزی زبانی است که هزارسال قبل
از میلاد از ترکیب زبان آرامی که زبان غریبهای نبود و با زبان آشوری قرابت داشت،
با زبان اکدی که تاثیر بسیار زیادی بر زبان آرامی داشت به وجود آمد. هنگامی که لوحههای آرامی را میخوانیم
تاثیر زبان اکدی را بر آنها میبینیم . به علت اینکه میشود گفت که این زبانها از
یک فامیل بودند و بر یکدیگر تاثیر گذاشتند. در عین حال پادشاهان آن زمان تغییراتی
در زبان دادند و الفبا را از خط میخی به فینیقی تغییر دادند که به اشتباه به آن
آرامی می گوئیم ولی این الفبا نه آشوری بودند
نه آرامی بلکه فینیقی بودند. این زبانها با هم ادغام شدند و تشکیل یک زبان دادند که این زبان سالها صحبت میشده تا زمانی که آشوریها
مسیحی میشوند و اوانگلیون به لهجهی
اورهای نوشته می شود. لهجهی قبلی دیگر از
بین میرود و همهی کتابها و دعاها به این لهجهی جدید (اورهای) نوشته و خوانده
می شوند و این لهجه تقریبا جای زبان سومری را می گیرد. قبل از مسیحیت برخی از لوحهها
به زبان سومری نوشته شده بود. مردم به زبان آشوری صحبت میکردند ولی به زبان سومری
دعا می خواندند چرا که نوشتهها به این زبان بود. مثالی بزنم که روشنتر باشه مثلا
در آلمان قبلا دعا و نمازها به زبان لاتین بود ولی مردم به زبان آلمانی تکلم میکردند که مارتین لوتر آنرا تغییر داد. یا زبان فرانسه و لاتین را در نظر بگیریم، زبان
فرانسه ریشه لاتین دارد ولی به اسم فرانسه نامگذاری شده و ایتالیایی هم همینطور.
ولی یک فرانسوی نمی تواند صحبت کسی را که به زبان لاتین تکلم میکند بفهمد. زبان
آرامی و اکدی در زبان ما مخلوط شده ولی زبان ما زبان آرامی نیست. خلاصهی کلام این
زبان از سالیان سال به اسم آسوری یا سوریت
نامگذاری شده و سوریت یا آشوری از همان آتور و آشور مشتق میشود.
هلن: سوال بعدی در
مورد لهجههاست که در حال حاضر روی آنها کار میکنی. میتوانی بگویی که چند نوع
لهجه در زبان آشوری امروز داریم ؟
نینیب: در اصل زبان
ما به دو قسمت تقسیم می شود: آشوری شرقی و آشوری غربی. آشوری غربی و شرقی چیست؟ ما
رود تیکلات (دجله) را داریم که در قسمت غرب آن مردم با زبان آشوری غربی یا
معاروایا و در شرق تیکلات به آشوری شرقی یا مدنخایا تکلم میکنند. زبان آنها ربطی به
تابعیت کلیساییشان ندارد بلکه به جغرافیا مربوط میشود. برای مثال آشوریان
شهر بَغدِدَه از تابعان کلیسای ارتودکس
هستند و لهجهی آنها شرقی است چرا که در شرق تیکلات زندگی می کنند. تعداد لهجههای
آشوری شرقی بسیار بیشتر از لهجهی غربی است.
آشوری غربی هم به دو
قسمت تقسیم میشود: لهجهی روستاها و لهجهی شهر مدیات. در کل، لهجههای غربی
بیشتر از 4-5 نوع نیستند ولی در آشوری شرقی شاید چیزی حدود 160 نوع لهجه وجود
داشته باشند. مثلا در شهر بغدده از این کوچه به آن کوچه لهجه تغییر می کرده که
البته برخی از آنها عملا دیگر تکلم نمیشوند. این تعدد لهجهها خود نمایانگرغنای
این زبان است و نشان میدهد که این زبان چقدر
باستانی و غنی میباشد و چه مفاهیم زیبایی در آن نهفته است .
هلن: تا جایی که می
دانم ما در ایران ایل و طایفه چندانی نداشتیم و اگر هم بوده باشند از کشورهای دیگر
آمدهبودند. ولی می دانم که در آشوریهای کشورهای دیگر طایفه و ایل متعددی وجود
داشتند. میتوانی بگوئی که اینها بیشتر در کدام کشورها بودند و آیا هنوزهم هستند
یا نه و اسامی آنها چه بود و یا چه هست؟
نینب: تا قبل از جنگ
جهانی اول در این مناطق، اکثر مردم در روستاها زندگی میکردند و تعداد شهرنشینان
آشوری بسیار کم بود. به عنوان مثال استان
حکاری شامل شهرهای طورعبدین، ماردین، دیاربکر و بقیهی روستاها بود و اکثر
آشوریها ساکن روستاها بودند. به غیر از آشوریهای حکاری، بقیه تابع دولت مرکزی
بودند. مثلأ آنهایی که در اطراف دیاربکر و
ماردین و مدیات تحت سلطه ترکیه بودند جوانان آنها نیز باید مانند دیگران به سربازی میرفتند و مردم باید به دولت ترکیه
مالیات میپرداختند. آنها مسلح نبودند ولی آشوریهای حکاری عشیره بودند. با اینکه
آن قسمت هم به دست ترکها افتاده بود ولی آشوریها به دولت مالیات نمیدادند و جوانان
خود را به سربازی نمیفرستادند. آنها مسلح بودند و خودشان از مناطق خود محافظت می
کردند و نسبتا مستقل بودند.
اینها را به هفت عشیره می توان تقسیم کرد: بَز،
تخومه، تیاری، جیلو، نروه - ری کن و دیزن. بزرگترین آنها ایل تیاری است که آن هم
به دو دسته تقسیم میشود: تیاری بالا و تیاری پائین. بعد از آن عشیرهی تخومی است.
بعد از آن عشیرهی
دیزن بود که در سال 1846 بدرخان بیگ به آنجا حمله کرده و آنها را زیر سلطه
خود در آورد و آشوریهای دیزن از آن پس از حالت عشیره بیرون آمدند. در تاریخ، آنها
را شمشیر حامی مارشمعون مینامیدند چرا که آنها محافظان خانوادهی مارشمعون
بودند.
کوچکترین آنها بَز
میباشد. هر کدام از این عشایر شامل روستاهای مختلف بودند که
در هر روستا هم چندین خانواده زندگی میکردند که به این خانوادهها اجاق می گفتند. البته تا
امروز هم از این ایلها وجود دارند البته بیشتر در سوریه. قبل از این اتفاقات وحشتناکی که در این منطقه
رخ داد همه در این روستاها زندگی میکردند
و لهجههایشان را هم حفظ کرده بودند.
هلن: می دانیم که در
این مناطق همیشه جنگهایی صورت گرفته و دیگران به روستاهای ما حمله کردهاند. آیا
اگر غریبهها به یک عشیره حمله میکردند، عشیرهی دیگر به کمک آن میشتافت و
آیا بین عشایر آشوری جنگ اتفاق میافتاد؟
در کل ارتباط این عشیرهها با هم چگونه بود ؟ آیا با هم ازدواج میکردند؟
نینب: در کل اختلاف
بین اقوام همیشه وجود داشته است. در انگلیس هم وجود دارد. لندنیها خود را نسبت به
مردم دیگر شهرها بالاتر میبینند و اهالی شهرها نیز روستائیان را دست کم میگیرند.
بله پیش آمده که عشایر آشوری هم به همدیگر می تاختند. برای
مثال بین تخومی و تیاری بر سر چراگاهها به مدت هفت سال جنگ جریان داشته. البته بسیار
هم پیش میآمده که در مواقع ضروری به
حمایت هم می شتافتند .
روستاهای حکاری به دو قسمت تقسیم شده بودند که به آنها Bazege میگفتند که شامل بَزگهی راست و بَزگهی چپ بوده است. در قسمت
بزگهی چپ آشوریها و اکراد با هم متحد بودند و در قسمت بزگهی راست آشوریها و
اکراد با هم. به طور مثال فرض کنیم اگر
تیاری که در بزگهی چپ قرار داشت با تخومی که در طرف راست بود اختلاف
پیدا میکردند، اکراد تیاری به کمک آنها میرفتند و برعکس. داستان جالبی هست که
برای شما تعریف می کنم:
اهالی روستای بَز
صنعتگران ماهری بودند. بنایی، نجاری، نقاشی ساختمان، فلزکاری و ساختمانسازی میکردند.
ساختمانهایی عظیم مثل کلیسا و قصر میساختند. در فصل زمستان حدود 5 ماه برف سنگین می بارید و به غیر از عدهای
که برای محافظت در روستا میماندند، بیشتر مردها به شهرها و استانهای دیگر برای
کار میرفتند. روزی سوتوآقا اورامای کردی
که میدانست روستای بَز خلوت شده تصمیم میگیرد که به آن حمله کرده و آنرا
به آتش بکشد و سنگهای ساختمانهای آن را به روستای خود آورده و برای خود قصر بسازد. ملک
بَبوُ اهل تخومه از نیت او آگاه میشود و به سوتو آقا اورامار پیام میفرستد که
شنیدهام میخواهی بز را به آتش بکشی. اگر مردی و پسر پدرت هستی برو بَز را آتش
بزن. اگر این کار را انجام ندادی برو از مادرت بپرس که پدرت کیست ؟ ملک بَبوُ با
این پیام اعلام می کند که ما به حمایت از بز با
شما خواهیم جنگید.
بعضی معتقدند که رود zawa آنها را به دوقسمت چپ و راست تقسیم کرده بود . بعضی معتقدند که میرجولامرگ ؛ حاکم حکاری آنها را به دو قسمت
چپ و راست تقسیم کرده بود. این سیستمی بود که بتوانند این اهالی را بیشتر تحت کنترل
خود داشته باشند. این حملات و این اختلافات در همه اقوام دنیا بوده و هست و مختص
آشوریان نیست. و اما در مورد ازدواج، بله ازدواج می کردند ولی گاهی هم پیش میآمد
که پدری لجبازی میکرد و نمیخواست دخترش را به عشیرهی دیگر یا به روستای دیگر
شوهر دهد. در بعضی از این موارد که با مخالفت خانواده روبرو میشدند دختر را میربودند. برای مثال، پدر و مادرم هفت سال همدیگر را دوست
داشتند ولی پدرِ مادرم که اهل تخومه بود با این ازدواج موافقت نمیکرد و میگفت من
به بَزیها دخترنمیدهم ! پدرم حاضر بود که مادرم را برباید ولی پدر پدرم می گفت
نه، این کار درست نیست. اگر هزار بار هم نه گفتند باز هم به خواستگاری میرویم تا
بپذیرند. بعد از اینکه چندین بار با عزت و
احترام به خواستگاری رفتند و با مخالفت روبرو شدند بالاخره پدر بزرگم به پدرم گفت " پسر من نیستی اگر همین امروز این دختر
را فراری ندهی". همین شد که بالاخره پدر و مادرم با هم ازدواج کردند. از این
موارد زیاد پیش میآمد.
ادامه این گفتگو در شماره بعدی
از دوستان عزیز بابت کمک مالی به انجمن شامیرام سپاسگزاریم.
خانم ملین عیسی 100،000 تومان
آقای اوراهیم گیورگیز 30،000 “