معجزه در کرکوک
مونالی نجیب از طریق پیامک با کشیش جوان در ارتباط بود که تلفنش خاموش شد. او در اتاقی محقر واقع در خوابگاهی در شهر کرکوک بود که هفت تختخواب سفری آن را اشغال کرده بود. این تختها مورد استفاده او و شش دختر مسیحی (آشوری) دیگر که در کالج کرکوک ـ که تحت کنترل کردها بودـ به تحصیل خود ادامه می دادند، بودند زیرا شهری که در آن تحصیل می کردند یعنی موصل توسط نیروهای داعش تصرف شده بود و آنها برای ادامه تحصیل چارهای جز این کار نداشتند. اما اکنون بار دیگر خطر نزدیک شده بود.
پنج روز قبل از این واقعه، نیروهای عراقی و پیشمرگههای کرد حملهی بزرگی را به سمت مواضع داعش پیش برده بودند و اکنون کرکوک تبدیل به هدفی برای تلافی این حمله شده بود.
هفت زنی که در آن اتاق محقر خوابگاه صدای شلیک تفنگها و انفجارها را می شنیدند با خشم نظامیان داعش که دانشگاه آنها را در موصل تسخیر کرده و هزاران کتاب را سوزانده بودند و میخواستند که تفسیر خشن خودشان از اسلام را به مردم تحمیل کنند، آشنا بودند.
این دختران خانهی خود را در قرهقوش که زمانی بزرگترین شهر مسیحینشین عراق بود از دست داده بودند و اکنون نیز که در کرکوک پناه گرفته بودند باز هم خطر را در چند قدمی خود میدیدند. آنها باید باز هم برای زنده ماندن میجنگیدند اما این بار نه از طریق فرار بلکه از طریق ماندن و پنهان شدن.
مونالی و دوستانش خود را در پتو پیچیدند تا از اصابت گلولههایی که در هوا پرواز میکردند در امان بمانند. آنها خیلی زود صداهای خفهای را در آشپزخانه کناری و همچنین صدای مردانی را که در یخچال را باز و قفسهها را در جستجوی مواد خوراکی زیر و رو میکردند شنیدند.
مونالی و دوستانش به مدت هفت ساعت در این اتاق پنهان شدند تا در نهایت نیروهای داعش آنجا را ترک کردند. در این مدت آنها زیر تختخواب چوبی خود پناه گرفته بودند اما نمیدانستند که مزاحمان متعلق به نیروهای عراقی بودند یا داعش. مونالی خواست فریاد بزند و کمک بخواهد اما فکر کرد که اگر در مورد هویت افراد غریبه اشتباه کرده باشد قطعأ مرگ گریبانگیرشان میشد.
پس به جای آن دراز کشید. او با این امید که تلفنهای همهی آنها خاموش باشد حتی نمیخواست نفس بکشد . میدانست که یکی از دختران دچار آلرژی شدیدی بود و اگر عطسه یا سرفه میکرد کارشان به پایان میرسید. مونالی تسبیحی از شیشه شفاف را چنگ زد و دعا کرد "پدر، ما را یاری کن". او به پدر رونی مومیکه که کشیش جوانی در اربیل بود پیام داد "آیا شما با ارتش در تماس هستید؟" کشیش رونی به او اطمینان خاطر داد "به حضور مریم عذرا دعا کن. او شما را حفظ خواهد کرد."
هنگامی که مردان غریبه آشپزخانه را ترک کرده و وارد اتاق خواب آنها شدند دخترها که غرق در وحشت بودند از طریق مکالمات آنها متوجه شدند که از نیروهای داعش هستند.
مردان داعش روی تختها نشستند و غذا خوردند. آنها داخل کیفهای دختران را زیر و رو کردند و لباسهایشان را یافتند. مونالی بیشتر عصبی شد. او در باره سوءاستفادههای وحشتناکی که نیروهای داعش از زنان می کردند خوانده بود. کتک زدن، تجاوز، بردگی اجباری و... و اکنون این مزاحمین در خانهی آنها بودند و میدانستند که در آن خانه تعدادی زن زندگی میکنند. مونالی آنقدر از مرگ نمیترسید که از تجاوز. از فکر اینکه توسط مردانی منفور تصرف شود بر خود لرزید.
بیرون در کرکوک، جنگ در خروش بود. جنگجویان نفوذی داعش با کمک عوامل مخفی خود سعی کردند تا نیروهای عراقی را متوقف و ساختمانهای کلیدی را تصرف کنند. آنها افراد زخمی خود را به داخل ساختمان آوردند. مردی به داخل اتاق منتقل شد. جنگجویان رفیق خود را بر روی یک تختخواب سفری گذاشتند. خون از میان تشکها نشت کرد و روی دوست مونالی که زیر تخت پنهان شده بود چکید. اما هنوز هیچ زنی تکان نخورده و یا صدایی ایجاد نکرده بود.
یکی از جنگجویان داعش پتویی را برای پوشاندن یک مرد زخمی چنگ زد. او به آسانی میتوانست پتویی که مونالی را پوشانده بود را انتخاب کند اما به جای آن یکی دیگر را برداشت. مرد درست بالای سر او نشست چنان که مونالی میتوانست تماس کفشهای او را با خودش احساس کند.
بیش از هفت ساعت گذشت. باطری موبایلهای تکتک دخترها خاموش شد و همراه آن تنها ارتباط آنها با دنیای بیرون قطع شد. مونالی در آخرین پیام کوتاه خود به پدر مومیکه نوشت "آنها ما را خواهند کشت." و سپس صفحه تلفن او سیاه شد.
کشیش مومیکه ترسید که دختران مرده باشند. او در اربیل و در حالی که تلفن را در دست گرفته بود شروع به گریه کرد، اما یک تلفن هنوز کار میکرد و از طریق آن مونالی توانست راهنماییهایی مبنی بر اینکه چگونه فرار کنند را دریافت کند.
هنگامی که مردان داخل اتاق، یک تماس تلفنی مبنی بر اینکه آنجا را ترک کنند دریافت کردند ، زنها آماده شدند تا به دنبال آنها خارج شوند. اما مونالی میتوانست صدای جریان آب را در دستشویی بشنود و فهمید که داعشیها هنوز در خانه هستند. او و سایر دخترها به سرعت از زیر تختها به بیرون خزیدند و طبق راهنماییهای پلیس عراق رفتار کردند.
آنها از در عقبی به بیرون دویده و به طرف دیوار هشت فوتی رفتند. مونالی راه را نشان داد. خوشبختانه یک صندلی جلوی دیوار قرار داشت و دخترها از آن برای بالا رفتن از دیوار استفاده کردند. سپس نظامیان داعش جلیقه خودکشی خود را منفجر کردند. هنگامی که روز بعد مونالی به آن محل بازگشت بقایای آنها را مشاهده کرد.
او این داستان را در یک بعدازظهر آرام در خانه اقوامش در اربیل نقل کرد. در حین صحبت، او که یک تسبیح شفاف شیشهای در دست داشت گفت "نمی دانم چگونه زنده ماندیم."
احساس مونالی و دوستانش این بود که یک رشته معجزات باعث نجات آنها شدند. در آن میدان وحشت هیچ کس سرفه یا عطسه نکرد! هیچ تلفنی به صدا در نیامد! یک صندلی جلوی دیوار قرار گرفته بود، جایی که به طور معمول وجود نداشت!
در آن چند ساعت بارها مونالی امید خود را از دست داد اما ایمانش قویتر شد. در ابتدا او به شرطی با نقل داستان خود موافقت کرد که اسم واقعیاش ذکر نشود اما سپس عقیدهاش را تغییر داد. او گفت که حاضر است دنیا را از چیزهایی که متحمل شده آگاه کند. مونالی گفت برای روایت داستانش آماده است زیرا او از چنگال داعش نجات یافته است و چیزی برای ترسیدن ندارد.
منبع:Aina.com
ترجمه: شامیرام داودپوریان
مونالی نجیب از طریق پیامک با کشیش جوان در ارتباط بود که تلفنش خاموش شد. او در اتاقی محقر واقع در خوابگاهی در شهر کرکوک بود که هفت تختخواب سفری آن را اشغال کرده بود. این تختها مورد استفاده او و شش دختر مسیحی (آشوری) دیگر که در کالج کرکوک ـ که تحت کنترل کردها بودـ به تحصیل خود ادامه می دادند، بودند زیرا شهری که در آن تحصیل می کردند یعنی موصل توسط نیروهای داعش تصرف شده بود و آنها برای ادامه تحصیل چارهای جز این کار نداشتند. اما اکنون بار دیگر خطر نزدیک شده بود.
پنج روز قبل از این واقعه، نیروهای عراقی و پیشمرگههای کرد حملهی بزرگی را به سمت مواضع داعش پیش برده بودند و اکنون کرکوک تبدیل به هدفی برای تلافی این حمله شده بود.
هفت زنی که در آن اتاق محقر خوابگاه صدای شلیک تفنگها و انفجارها را می شنیدند با خشم نظامیان داعش که دانشگاه آنها را در موصل تسخیر کرده و هزاران کتاب را سوزانده بودند و میخواستند که تفسیر خشن خودشان از اسلام را به مردم تحمیل کنند، آشنا بودند.
این دختران خانهی خود را در قرهقوش که زمانی بزرگترین شهر مسیحینشین عراق بود از دست داده بودند و اکنون نیز که در کرکوک پناه گرفته بودند باز هم خطر را در چند قدمی خود میدیدند. آنها باید باز هم برای زنده ماندن میجنگیدند اما این بار نه از طریق فرار بلکه از طریق ماندن و پنهان شدن.
مونالی و دوستانش خود را در پتو پیچیدند تا از اصابت گلولههایی که در هوا پرواز میکردند در امان بمانند. آنها خیلی زود صداهای خفهای را در آشپزخانه کناری و همچنین صدای مردانی را که در یخچال را باز و قفسهها را در جستجوی مواد خوراکی زیر و رو میکردند شنیدند.
مونالی و دوستانش به مدت هفت ساعت در این اتاق پنهان شدند تا در نهایت نیروهای داعش آنجا را ترک کردند. در این مدت آنها زیر تختخواب چوبی خود پناه گرفته بودند اما نمیدانستند که مزاحمان متعلق به نیروهای عراقی بودند یا داعش. مونالی خواست فریاد بزند و کمک بخواهد اما فکر کرد که اگر در مورد هویت افراد غریبه اشتباه کرده باشد قطعأ مرگ گریبانگیرشان میشد.
پس به جای آن دراز کشید. او با این امید که تلفنهای همهی آنها خاموش باشد حتی نمیخواست نفس بکشد . میدانست که یکی از دختران دچار آلرژی شدیدی بود و اگر عطسه یا سرفه میکرد کارشان به پایان میرسید. مونالی تسبیحی از شیشه شفاف را چنگ زد و دعا کرد "پدر، ما را یاری کن". او به پدر رونی مومیکه که کشیش جوانی در اربیل بود پیام داد "آیا شما با ارتش در تماس هستید؟" کشیش رونی به او اطمینان خاطر داد "به حضور مریم عذرا دعا کن. او شما را حفظ خواهد کرد."
هنگامی که مردان غریبه آشپزخانه را ترک کرده و وارد اتاق خواب آنها شدند دخترها که غرق در وحشت بودند از طریق مکالمات آنها متوجه شدند که از نیروهای داعش هستند.
مردان داعش روی تختها نشستند و غذا خوردند. آنها داخل کیفهای دختران را زیر و رو کردند و لباسهایشان را یافتند. مونالی بیشتر عصبی شد. او در باره سوءاستفادههای وحشتناکی که نیروهای داعش از زنان می کردند خوانده بود. کتک زدن، تجاوز، بردگی اجباری و... و اکنون این مزاحمین در خانهی آنها بودند و میدانستند که در آن خانه تعدادی زن زندگی میکنند. مونالی آنقدر از مرگ نمیترسید که از تجاوز. از فکر اینکه توسط مردانی منفور تصرف شود بر خود لرزید.
بیرون در کرکوک، جنگ در خروش بود. جنگجویان نفوذی داعش با کمک عوامل مخفی خود سعی کردند تا نیروهای عراقی را متوقف و ساختمانهای کلیدی را تصرف کنند. آنها افراد زخمی خود را به داخل ساختمان آوردند. مردی به داخل اتاق منتقل شد. جنگجویان رفیق خود را بر روی یک تختخواب سفری گذاشتند. خون از میان تشکها نشت کرد و روی دوست مونالی که زیر تخت پنهان شده بود چکید. اما هنوز هیچ زنی تکان نخورده و یا صدایی ایجاد نکرده بود.
یکی از جنگجویان داعش پتویی را برای پوشاندن یک مرد زخمی چنگ زد. او به آسانی میتوانست پتویی که مونالی را پوشانده بود را انتخاب کند اما به جای آن یکی دیگر را برداشت. مرد درست بالای سر او نشست چنان که مونالی میتوانست تماس کفشهای او را با خودش احساس کند.
بیش از هفت ساعت گذشت. باطری موبایلهای تکتک دخترها خاموش شد و همراه آن تنها ارتباط آنها با دنیای بیرون قطع شد. مونالی در آخرین پیام کوتاه خود به پدر مومیکه نوشت "آنها ما را خواهند کشت." و سپس صفحه تلفن او سیاه شد.
کشیش مومیکه ترسید که دختران مرده باشند. او در اربیل و در حالی که تلفن را در دست گرفته بود شروع به گریه کرد، اما یک تلفن هنوز کار میکرد و از طریق آن مونالی توانست راهنماییهایی مبنی بر اینکه چگونه فرار کنند را دریافت کند.
هنگامی که مردان داخل اتاق، یک تماس تلفنی مبنی بر اینکه آنجا را ترک کنند دریافت کردند ، زنها آماده شدند تا به دنبال آنها خارج شوند. اما مونالی میتوانست صدای جریان آب را در دستشویی بشنود و فهمید که داعشیها هنوز در خانه هستند. او و سایر دخترها به سرعت از زیر تختها به بیرون خزیدند و طبق راهنماییهای پلیس عراق رفتار کردند.
آنها از در عقبی به بیرون دویده و به طرف دیوار هشت فوتی رفتند. مونالی راه را نشان داد. خوشبختانه یک صندلی جلوی دیوار قرار داشت و دخترها از آن برای بالا رفتن از دیوار استفاده کردند. سپس نظامیان داعش جلیقه خودکشی خود را منفجر کردند. هنگامی که روز بعد مونالی به آن محل بازگشت بقایای آنها را مشاهده کرد.
او این داستان را در یک بعدازظهر آرام در خانه اقوامش در اربیل نقل کرد. در حین صحبت، او که یک تسبیح شفاف شیشهای در دست داشت گفت "نمی دانم چگونه زنده ماندیم."
احساس مونالی و دوستانش این بود که یک رشته معجزات باعث نجات آنها شدند. در آن میدان وحشت هیچ کس سرفه یا عطسه نکرد! هیچ تلفنی به صدا در نیامد! یک صندلی جلوی دیوار قرار گرفته بود، جایی که به طور معمول وجود نداشت!
در آن چند ساعت بارها مونالی امید خود را از دست داد اما ایمانش قویتر شد. در ابتدا او به شرطی با نقل داستان خود موافقت کرد که اسم واقعیاش ذکر نشود اما سپس عقیدهاش را تغییر داد. او گفت که حاضر است دنیا را از چیزهایی که متحمل شده آگاه کند. مونالی گفت برای روایت داستانش آماده است زیرا او از چنگال داعش نجات یافته است و چیزی برای ترسیدن ندارد.
منبع:Aina.com
ترجمه: شامیرام داودپوریان
No comments:
Post a Comment