روزهای بارانی
وینیتیا مورگود
اینجا مانسون است در طول جاده باران بی محابا میبارد و حفره های بیشمار جاده ها را پر میکند، شاخه های درختان بر فراز دوچرخه سواران خیس شده میشکنند و فرو میریزند، بادها درمیان
مزارع از طرفی به طرف دیگر میغلطند، کودکان با لباسهای پلاستیکی پیاده از مدرسه باز میگردند، اتوبوسها تمام دوده را روی عابرین بیچارهای که چترهایشان پشت و رو شده و تلاش دارند راه خانه
خود را بیابند میپاشند. عطر بی نظیر ویژه فصل، پاکوهای داغ و چای در هتلهای کوچک، مشتریان را به خود جذب میکنند.
مزارع از طرفی به طرف دیگر میغلطند، کودکان با لباسهای پلاستیکی پیاده از مدرسه باز میگردند، اتوبوسها تمام دوده را روی عابرین بیچارهای که چترهایشان پشت و رو شده و تلاش دارند راه خانه
خود را بیابند میپاشند. عطر بی نظیر ویژه فصل، پاکوهای داغ و چای در هتلهای کوچک، مشتریان را به خود جذب میکنند.
پس از پائین رفتن از کوچه های باریک شهر در مانسون، لیلی کردن در میان پله های مغازه ها و در حالی که خیس خالی شده و ردی از آب در مسیر به جا گذاشتم بالاخره به آپارتمان خودم رسیدم. گذراندن یک فصل عالی به تنهایی در خانه میتواند روح شخص را آرامش بخشد. با این فکرها که در ذهنم می چرخید وارد آشپزخانه شدم تا لقمه ای بگیرم و از میان پنجره کودکان همسایه را دیدم. کودک بزرگتر با خوشحالی قایقهای کاغذی آبی و زرد خود را در جریانهای کوچک آب میراند و کودک کوچکتر با حیرت از حرکت قایق ها توسط باد، دست میزد و شادی میکرد. لبخندی زدم و برگشتم تا چیزی برای معده گرسنه ام گرم کنم. مقداری آب گذاشتم تا بجوشد و ماسالا و نودل را در آن ریختم
تا در عرض دو دقیقه آماده شود، این غذا، مگی بود. کاسه ی مگی را برداشتم و رفتم تا کنار پنجره بنشینم. متوجه شدم که لذت غذای آماده گرم در مانسون لذت ویژه ای است. نگاه کردن به قطرات مایع نقره ای در حال چکیدن از سایبان خانه ها، که جویهایی به وجود میآورند و روی جاده ها سرازیر میشوند بسیار لذتبخش است درختان سبز با شکوه که مانند چتر عمل میکنند، به سرعت مردمی را که زیر آنها ایستاده بودند خیس کردند. ابرها با یک نسیم به آهستگی پراکنده شدند و برای باقی روز دست از کارکشیدنداکنون زمان آن بود که بعضی از دوستان را پیدا کنم، پس برای دیدن همسایه ام ناینا رفتم. اما از پشت در خانه آنها صحبتهای ناخوشایندی شنیدم و فکر کردم که زمان نامناسبی را برای دیدن ناینا انتخاب کرده ام به اتاقم بازگشتم اما ذهنم با افکار مربوط به او درگیر بود. ما نکات
مشترک بسیاری داشتیم هر چند که تنها چند ماه از دوستی ما می گذشت او فارغ التحصیل رشته تجارت بود اما هیچ گاه فرصتی برای کار در بیرون از خانه پیدا نکرده بود زیرا شوهرش رانیت همیشه درمورد کار کردن وی در بیرون از خانه نگران بود و ناینا مجبور بود یک خانه دار باقی بماند. شوهرش تعدادی کارهای بی ارزش انجام داده بود اما نتوانسته بود در هیچ کاری بیشتر از یکی دو ماه دوام بیاورد مشکلات اقتصادی داشت زندگی آنها را فلج میکرد. او تلاش کرد شوهرش را قانع کند که قادر است در بعضی از ادارات کار کند و میتواند مبلغ کمی دریافت کند و کمکی در این اوقات سخت باشد اما حرفش همیشه بیفایده بود . ساعت هشت بود. در حالی که به اخبار گوش میدادم کمی برنج و
دال عدس درست کردم. شام خوردم و به رختخواب رفتم صبح یکشنبه با فریاد شیرفروش آغاز شد. شیر و همچنین روزنام هایی را که روی لبه پنجره گذاشته شده بود برداشتم. به محض اینکه کارهای روزانه تمام شد خودم را روی کاناپه انداختم و شروع کردم به خواندن رمان "انتظار طولانی". حدود یازده و سی دقیقه صدای تقهای را بر در شنیدم. ناینا بود. ظاهرأ آنها بار دیگر دعوایی بر سر همان قضیه داشتندبه او گفتم که آرام باشد و تلویزیون تماشا کند. در این حین کمی چایی درست کردم. او به فشار دادن دکمه های کنترل از راه دور تلویزیون ادامه داد اما نتوانست کاری از پیش ببرد و کنترل از راه دور را کنار گذاشت. سپس در حالی که به اتاق خیره شده بود کیسه پلاستیکی قرمز
جدید من توجه اش را به خود جلب کرد. آن کیسه محتوی کورتی بود که از بوتیک خریده بودم و برودریدوزیهای زیبایی داشت .کورتی را برداشت و نگاه کرد و مجذوب جزئیات کار شد. چنین کاری
همیشه برای او جذاب بود
مشترک بسیاری داشتیم هر چند که تنها چند ماه از دوستی ما می گذشت او فارغ التحصیل رشته تجارت بود اما هیچ گاه فرصتی برای کار در بیرون از خانه پیدا نکرده بود زیرا شوهرش رانیت همیشه درمورد کار کردن وی در بیرون از خانه نگران بود و ناینا مجبور بود یک خانه دار باقی بماند. شوهرش تعدادی کارهای بی ارزش انجام داده بود اما نتوانسته بود در هیچ کاری بیشتر از یکی دو ماه دوام بیاورد مشکلات اقتصادی داشت زندگی آنها را فلج میکرد. او تلاش کرد شوهرش را قانع کند که قادر است در بعضی از ادارات کار کند و میتواند مبلغ کمی دریافت کند و کمکی در این اوقات سخت باشد اما حرفش همیشه بیفایده بود . ساعت هشت بود. در حالی که به اخبار گوش میدادم کمی برنج و
دال عدس درست کردم. شام خوردم و به رختخواب رفتم صبح یکشنبه با فریاد شیرفروش آغاز شد. شیر و همچنین روزنام هایی را که روی لبه پنجره گذاشته شده بود برداشتم. به محض اینکه کارهای روزانه تمام شد خودم را روی کاناپه انداختم و شروع کردم به خواندن رمان "انتظار طولانی". حدود یازده و سی دقیقه صدای تقهای را بر در شنیدم. ناینا بود. ظاهرأ آنها بار دیگر دعوایی بر سر همان قضیه داشتندبه او گفتم که آرام باشد و تلویزیون تماشا کند. در این حین کمی چایی درست کردم. او به فشار دادن دکمه های کنترل از راه دور تلویزیون ادامه داد اما نتوانست کاری از پیش ببرد و کنترل از راه دور را کنار گذاشت. سپس در حالی که به اتاق خیره شده بود کیسه پلاستیکی قرمز
جدید من توجه اش را به خود جلب کرد. آن کیسه محتوی کورتی بود که از بوتیک خریده بودم و برودریدوزیهای زیبایی داشت .کورتی را برداشت و نگاه کرد و مجذوب جزئیات کار شد. چنین کاری
همیشه برای او جذاب بود
با چای برگشتم. ناینا گفت که میداند آن نوع برودری چگونه انجام میشود و خیلی دوست دارد که آن کار را برای من انجام دهد. او چنان هیجانزده شده بود که دوان دوان به خانه اش رفت و کیف کهنه خود را زیرورو کرد تا لباسهایش را که برودریدوزیهای زیبایی داشتند پیدا کند. آنها را پیدا کرد و به من نشان داد. برودریدوزی بوتیک در مقابل کار نفیس او زشت به نظر میرسید. متوجه شدم که او میتواند
از استعدادش استفاده کند و امرار معاش کند. به او گفتم که چنین کاری این روزها بسیار رایج است و برای مردم چندان مهم نیست که کمی بیشتر خرج کنند. به او یادآوری کردم که میتواند این کار را در خانه انجام دهد و به این ترتیب شوهرش نیز مشکلی نخواهد داشت. ناینا از این فکر بسیار خوشحال شد. میتوانستم برق چشمانش را ببینم دو روز گذشت و ناینا به خانه من نیامده بود. یک روز تصمیم گرفتم او را ببینم و درخانه اش را زدم. با دیدن من ناینا با بشاشت آمد، دستم راکشید و مرا به داخل خانه برد تا لباس برودریدوزی شده جدید را به من نشان بدهد. فوق العاده بود. به او گفتم که ما باید به سراغ بوتیکی که این نوع کورتی ها را میخرد برویم. البته قبلأ درباره او با صاحب
بوتیک صحبت کرده بودم . روز بعد، هر دو با تمام جنسهای برودریدوزی شده به بوتیک رفتیم خانم بوتیکدار تحت تأثیر قرار گرفت. او بسیار خوشحال بود که ناینا به گروه آنها میپیوندد. به سرعت داخل کارگاه رفت تا پارچه و الگوی طرحهای برودری که توسط مشتریان سفارش داده شده بود را بیاورد. او گفت که چهل درصد سود به ناینا تعلق خواهد گرفت. ناینا بسیار خوشحال بود که اولین سفارش خود را بدست آورده است . ناینا همسرش را در مورد این پروژه و این که می تواند کار را درخانه شروع کند در جریان گذاشت. رانیت در ابتدا مقاومت کرد اما کمکم متوجه شد که در این روزهای بحرانی این کار برای ناینا و همینطور برای خانوادهشان ضروری است. ناینا کار خود را شروع کرد و کارش با تحسین و استقبال فراوان مشتریان روبرو شداکنون دو ماه گذشته بود و ناینا سفارشهای بیشتری در دست داشت . رانیت هم کار بسیار خوبی به عنوان مسئول اجرایی در یک موسسه بدست آورد و بابت این خیلی خوشحال بود. او از طریق تهیه پارچه و همینطور ارسال کار آماده شده شروع کرد به یاری ناینا. کمک رانیت برای ناینا بسیار ارزشمند بود. اوضاع مالی آنها هم به طور قابل ملاحظه ای بهبود یافت. او توانست شاهد تغییرات بسیاری مانند عشق یشتر و حمایت و احترام متقابل در روابط با شوهر خود باشد. ناینا بالاخره خود و همینطور مفهوم جدیدی برای زندگی خود را پیدا کرد. در نهایت روزهای بارانی در زندگی ناینا تمام شده بود و همینطور بارانهای شهری. هر کسی در این جهان به دنبال خوشبختی میگردد
اما شاید در مکانهای نادرست
از استعدادش استفاده کند و امرار معاش کند. به او گفتم که چنین کاری این روزها بسیار رایج است و برای مردم چندان مهم نیست که کمی بیشتر خرج کنند. به او یادآوری کردم که میتواند این کار را در خانه انجام دهد و به این ترتیب شوهرش نیز مشکلی نخواهد داشت. ناینا از این فکر بسیار خوشحال شد. میتوانستم برق چشمانش را ببینم دو روز گذشت و ناینا به خانه من نیامده بود. یک روز تصمیم گرفتم او را ببینم و درخانه اش را زدم. با دیدن من ناینا با بشاشت آمد، دستم راکشید و مرا به داخل خانه برد تا لباس برودریدوزی شده جدید را به من نشان بدهد. فوق العاده بود. به او گفتم که ما باید به سراغ بوتیکی که این نوع کورتی ها را میخرد برویم. البته قبلأ درباره او با صاحب
بوتیک صحبت کرده بودم . روز بعد، هر دو با تمام جنسهای برودریدوزی شده به بوتیک رفتیم خانم بوتیکدار تحت تأثیر قرار گرفت. او بسیار خوشحال بود که ناینا به گروه آنها میپیوندد. به سرعت داخل کارگاه رفت تا پارچه و الگوی طرحهای برودری که توسط مشتریان سفارش داده شده بود را بیاورد. او گفت که چهل درصد سود به ناینا تعلق خواهد گرفت. ناینا بسیار خوشحال بود که اولین سفارش خود را بدست آورده است . ناینا همسرش را در مورد این پروژه و این که می تواند کار را درخانه شروع کند در جریان گذاشت. رانیت در ابتدا مقاومت کرد اما کمکم متوجه شد که در این روزهای بحرانی این کار برای ناینا و همینطور برای خانوادهشان ضروری است. ناینا کار خود را شروع کرد و کارش با تحسین و استقبال فراوان مشتریان روبرو شداکنون دو ماه گذشته بود و ناینا سفارشهای بیشتری در دست داشت . رانیت هم کار بسیار خوبی به عنوان مسئول اجرایی در یک موسسه بدست آورد و بابت این خیلی خوشحال بود. او از طریق تهیه پارچه و همینطور ارسال کار آماده شده شروع کرد به یاری ناینا. کمک رانیت برای ناینا بسیار ارزشمند بود. اوضاع مالی آنها هم به طور قابل ملاحظه ای بهبود یافت. او توانست شاهد تغییرات بسیاری مانند عشق یشتر و حمایت و احترام متقابل در روابط با شوهر خود باشد. ناینا بالاخره خود و همینطور مفهوم جدیدی برای زندگی خود را پیدا کرد. در نهایت روزهای بارانی در زندگی ناینا تمام شده بود و همینطور بارانهای شهری. هر کسی در این جهان به دنبال خوشبختی میگردد
اما شاید در مکانهای نادرست
* مانسون شهری در هندوستان است
* گی نوعی غدای آماده است
*کورتی ، نوعی لباس محلی هندی است
ترجمه شده توسط: شامیرام داودپوریان
No comments:
Post a Comment