Email: shamiram5@gmail.com

انجمeEmail: shamiram5@gmail.com
ن زنان آشوری -Emai تهران - ایران

Saturday, January 3, 2015



آن کس که دیگر موطنی ندارد
سرزمین خود را در سروده‌هایش می‌یابد
چه حسرت بخش خواهد بود
آن‌ گاه که تمام جهان موطن تو باشد
و چه اندوه ‌بار
از دست دادن سرزمینت بر عرصه این خاک پهنه‌ور
خوش آن دم که شهروند این جهان باشی
و زمین بر‌کَنَد ز تن جامه‌ وصله پینه را
چه اندوهناک است
آن دم که از تو بپرسند
در کجای جهان است میهن‌ات؟
و آن دم...
آویخته به دار، بر زبانک حنجره‌ات
جان می کَنَد میهن.
زندگانی‌ام هم‌چون رودیست روان
و زان هنگام
که راه بربسته‌اند بر سرچشمه وجودم
هر چند سال، من از این رود می گذرم
برروی معبری از الوار‌های سقف خود
که می کشانم بر دوش.
پس از گذار سالی چند
من گذر می کنم از این رود
وز نشیب و فراز سنگ‌ها
می‌نشانم به جای نقشی از عبور خود
آری من عبور می کنم
خستگی ناپذیر
می‌گذرند سالیان بر من
به تندی روان این رود
ملالی نیست گر تو را دور بدارند
در پس کرانه‌های دور
خوشا
پیوند تو با سرزمینت
گرچه ترا به فراق سپرند، چند و چون
تا بندِ افشره‌ُ هستی‌ات بخشکانند
لیک ترا با سرزمینت پیوندیست
بسان پیوستگی جنین با آبستن مادری
... و چه اندوهگین خواهد بود
آنگاه که بر این جهان خیره شوی
و سرزمینت را نیابی
شگفت‌انگیز است
چرا سرزمینی که مرا در دامان خود پرورده
می‌راندم ز خویش
جز آن ‌دم که با رویی گشاده
تن بی‌ جان مرا در آغوش گیرد
این‌جا در میان گذرگاه سنگی و عبور سال‌ها
اگر "ابجد و هَوَز" را با به بسترم نخوانم
همچون جوانی در خواب گرم، با فرشته‌ خود
بی‌تاب در بستر
اگر از خواب برنخیزم در دامان "کَلمَن و صَعپَص"
هر شب جان خواهم سپرد
و زان پس با شعرم احیا نخواهم شد
تا با هر پگاه
دیگر بار متولد شوم در دامان "کَلمَن و سَعپَص"
... و آنگاه...
بشارت
من شهروند جهانم
اما من در این جا بیگانه‌ای بیش نیستم
بیا و همچون من سرزمینت را در نوشته‌هایت بیافرین
تا بتوانی سرزمینت را در سروده‌هایت بیابی
و با هر سرود، جان تازه‌ای در تو دمیده شود
                                           از نینب لَمَسو، شاعر آشوری عراقی الاصل
                                                            
ترجمه از انکیدو

No comments:

Post a Comment