لحظه
بادی وزید
و جان درختان
از هراس مرگ لرزید.
برگی چروکید در خود
و بر زمین سرد و سخت
غلطید.
کلاغی قار زد
وزشاخه خشکیده درخت
بال گشود به دوردستها.
ابری گریست از غم
و قطره ای اشک
بر چهره کودکی چکید.
سری در گریبان فرو رفت
ز شلاق سرما
و زمستان
از راه رسید!
شامیرام داودپوریان
زمستان 1392
"""""""""""""""""""""""""""""""""""""
فلورا قاجاریان
من گذشته
را زیسته
آینده را
نیز خواهم زیست
ترس من از
شنا کردن در حوضچه امروز است
"اکنون"
غولی است که شیشه خود را شکسته
و بیرون
جهیده است
و من نای
مبارزه با آن را ندارم
و محکوم به
بودنم.
*****
برای زندگی
باید سراپا از آرزو لبریز بود.
*****
زندگی یعنی
پاشیدن بذر در زمینی بایر
به امید
ثمر می باید بود.
*****
مادر
رفتی و بعد
از تو
همه گلهای
عالم رنگ و بوی تو گرفت.
*****
پرسید:
حقیقت چیست؟
گفتم:
حقیقت به سادگی آهنگی است که آوازه خوان می خواند
و به صداقت
کتاب مقدس
حقیقت نه
هنر است، نه صنعت، نه مذهب و نه هیچ چیز دیگر
حقیقت حضور
موجود است
و سعادت
باور آن و دیگر هیچ
*****
زندگی آغاز
و پایان مدام است
و این آغاز
و پایان جز موج اقیانوس هیچ نیست
در چه جایی
از این اقیانوس بودن مهم نیست
مهم جستجوی
آن است
و امید
یافتن
*****
پوشنده
رفتنیست
پوشش
ماندنی!
*****
برای اینکه
کاری بزرگ کنم
هرگز کاری
انجام ندادم!
*****
در جواب "این منم"
خطاب به شاعر گرامی فلورا قاجاریان
فلورا
تو همانی با
چشمهای شیشه ای و موئی چون شبق
جواب سلامت را
از دل بخواه
دل هرگز دروغ نمی گوید
آری تو خودت
هستی.
با آئینه هم
کلام مشو
اغراق می گوید چون گرد غم بر رویش نشسته
آری این توئی
فلورا، با دلت هم سخن باش
دل هیچگاه
افکار سیاه را در خود نگاه نمی دارد
تو کسی نیستی
شقاوت بر خود روا داشته باشد
آری تو خودت
هستی با چشمان شفاف و شیشه ای
از دل جواب خود
را بگیر،
راهنمائی
خواهی شد،
به آئینه بها
مده
این حقیقت تلخ
و شکننده نیست و گزنده هم نیست
از دل بپرس
این بار شیرینی
را از لیمو شیرین بچش
تلخی و تندی
لیمو ترش را دور بینداز
شربت و شیرینی
را از دل زلال و پاکت بخواه
بدون شک شاد و
شاد تر خواهی ماند
"گر نکوبی
شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می
شود هفتاد رنگ"
بزرگترین
انتقامی که از جهان می توان گرفت
شادمان زندگی
کردن است.
سیروس هرمزی
12/9/1392
No comments:
Post a Comment