فردا، روز دیگریست
خورشید، شاید
گرم تر بتابد بر شانه های سرد زمین
و آب کند
قندیل های یخ بسته غم را
فردا، شاید
چکاوک کوچک نشسته بر شاخه
بخواند آواز زیبایش را
و امید جوانه زند
در زمستان دیرپای قلب ها
آه، شاید فردا
تیرهای زهرآلود فلک
بگذرد از کناره ها
و گل لبخند
بشکفد بر لبان خشکیده ما
فردا روز دیگریست
و اکنون باید خفت
باید خواب های زیبا دید
تا طلوع کند
فردایی دیگر.
شامیرام داودپوریان
No comments:
Post a Comment