هان با توام!
جیرجیرکان
را
جیرجیرشان را
گوش کن.
دروگران را گوش
کن
زمان، زمان دروست
جیرجیرک نر
سفت شاخه خشک
گندم بگرفته
جیر جیر...
در این صدای جیر
جیر جیرکان
دنیاییست نهفته
تابستان است
تنور تفت گرما
گرما خوابیده بر
بستر خرما
گرما، گرما بیداد
می کند
جیرجیرک چه می
گوید؟
داسها را تیز
کنید
سنبلهای خشک
گندمزاران را گردن بزنید
نیمه تاریکی فجر
است
تاریکی شب را... نمانده دوامی چند
شرق بی تاب و در
التهاب
از میان دو
کوهپایه اش خورشید را می زاید
زارعان بیدارند
دیروز کاشتشان
بود و امروز داشت
برداشت را به قبل
زایش خورشید بگذاشتند.
آه...آن هوای خرمن
و آن بوی چمن
با آن تل گندم
طلائی رنگ
وای ...چه زیبا
بود
من که حیران
مانده ام
نمی دانم
دروگر من کیست؟
و دگر...گوش به
صدای جیرجیرکم نیست
شهر را پیاده
بگشتم
دانه ای زنده از
گندم نیافتم
که شاید به
گلدانی بنشانم
من که کوشک نشینم
جای گلدانم
کجاست؟
شمعون
بت ایشو
No comments:
Post a Comment